کوستنلغتنامه دهخداکوستن . [ت َ ] (مص ) بر وزن و معنی کوفتن است که آسیب و الم رسانیدن و زدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوفتن . (فرهنگ رشیدی ). کوفتن و زدن و برهم زدن . (ناظم الاطباء). در قدیم با واو مجهول ، یعنی کوَستَن از مانوی کوستن . کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ). || آزردن و جفا کردن . (ناظم ا
کویستنلغتنامه دهخداکویستن . [ ک ُ ت َ ] (مص ) به معنی کوفتن غله و غیر آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). زدن و کوفتن ، و کوفتن غله . (ناظم الاطباء). غله کوفتن ، و کویستیدن نیز آمده و در فرهنگ به معنی مطلق کوفتن گفته ، و کویسته غله ٔ کوفته . (فرهنگ رشیدی ). کوستن . کویستیدن . کوفتن غله و غیر آن . (فر
کاستنلغتنامه دهخداکاستن . [ ت َ ] (مص ) کاهیده شدن . (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی ).خسر. (تاج المصادر بیهقی ). خساره . خسران . (دهار). نقصان یافتن . کم شدن . تقلیل . مقابل فزودن و افزودن . کاهیدن . کاهانیدن . کاهش ، لازم و متعدی آید : کنون خوان و می باید آ
قاسطینلغتنامه دهخداقاسطین . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاسط در حالت نصبی و جری . رجوع به قاسط شود || (اِخ ) لقب آن دسته از اهل صفین که در صف معاویه بودند دربرابر ناکثین یعنی اصحاب جمل و مارقین و مراد از ایشان اصحاب نهروان است . امیرالمؤمنین علی (ع ) فرمایداُمرت بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین
پایۀ لغزانslip baseواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پایۀ علائم راهنمایی که سازهای در انتها یا نزدیک به انتهای آن وجود دارد که در هنگام برخورد وسیلۀ نقلیه با آن برای کاستن از شدت تصادف از بنپایه جدا میشود، اما در برابر باد مقاوم است
تعدیل کردنلغتنامه دهخداتعدیل کردن . [ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برابر کردن و از روی عدالت چیزی را تقسیم کردن . (ناظم الاطباء). || در فارسی امروزین کاستن از شدت و حدت چیزی یا عملی : فلان کس نظر خود را تعدیل کرد. رفتار خود را تعدیل کرد.
تایرtyre/ tireواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای لاستیکی که بر روی چرخ وسیلۀ نقلیه سوار میشود بهنحویکه با سطح زمین همواره در تماس است و با کاستن از شدت ضربات ناشی از عوارض جاده و تحمل بار واردشده، حرکت چرخ و جابهجایی وسیلۀ نقلیه را بسیار آسان میکند
وصلهلغتنامه دهخداوصله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) هر چیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || پاره ٔ جامه و کاغذ و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاره و کژنه و لاخه و وژنگ وپینه و درپی . (ناظم الاطباء). درپی و رقعه . (یادداشت مرحوم د
کاستنلغتنامه دهخداکاستن . [ ت َ ] (مص ) کاهیده شدن . (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی ).خسر. (تاج المصادر بیهقی ). خساره . خسران . (دهار). نقصان یافتن . کم شدن . تقلیل . مقابل فزودن و افزودن . کاهیدن . کاهانیدن . کاهش ، لازم و متعدی آید : کنون خوان و می باید آ
کاستنفرهنگ فارسی عمید١. کم کردن: ◻︎ هرچه از دونان به منّت خواستی / در تن افزودیّ و از جان کاستی (سعدی: ۱۱۲).٢. (مصدر متعدی) کم شدن.
کاستندیکشنری فارسی به انگلیسیabate, allay, alleviate, allowance, cut, cutback, damp, dampen, decrease, deplete, drop, modify, pare, save, slash, lessen, take, lower, reduce, remit, retrench, slacken, whittle
فروکاستنلغتنامه دهخدافروکاستن . [ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کاستن . کم کردن . || پایین آوردن . فرودآوردن : بر بال عقاب آمد آن تیر جگرسوزوز عالم افرازش زی شیب فروکاست . ناصرخسرو.
کاستنلغتنامه دهخداکاستن . [ ت َ ] (مص ) کاهیده شدن . (انجمن آرا). اکراء. (تاج المصادر بیهقی ).خسر. (تاج المصادر بیهقی ). خساره . خسران . (دهار). نقصان یافتن . کم شدن . تقلیل . مقابل فزودن و افزودن . کاهیدن . کاهانیدن . کاهش ، لازم و متعدی آید : کنون خوان و می باید آ
نکاستنلغتنامه دهخدانکاستن . [ ن َ ت َ ] (مص منفی ) ناکاستن . کم نکردن . مقابل کاستن . رجوع به کاستن شود.
ناکاستنلغتنامه دهخداناکاستن . [ ت َ ] (مص منفی ) کم نکردن . نکاستن . کاهش ندادن . مقابل کاستن . رجوع به کاستن شود.
تراکاستنلغتنامه دهخداتراکاستن . [ ت َ ت َ ] (مص ) چکیدن و تقطیر شدن . || عرق کردن و خوی نمودن . (ناظم الاطباء).