کوژپشتیلغتنامه دهخداکوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) کوزپشتی . (فرهنگ فارسی معین ). حَدَبه . حَدَب . احدباب . احدیداب .تحادب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پشت خمیدگی . خمیده پشتی . و رجوع به کوژپشت ، کوزپشت و کوزپشتی شود.
کاستیلغتنامه دهخداکاستی . (حامص ) نقصان و کم شدگی . نقص . منقصت : که ای برتر از کژّی و کاستی بهی زان فزاید که تو خواستی . فردوسی .چنین گفت موبدبه شاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند ازراستی پدید آرد ان
دندانوارۀ کاشتینهایimplant dentureواژههای مصوب فرهنگستاندندانوارهای که با پایه یا صفحۀ اتصالدهنده به کاشتینهها متصل میشود
بنپایۀ کاشتینهfixture of implantواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از کاشتینۀ دندانی که در استخوان فک نصب میشود تا بعداً پایۀ کاشتینه بر روی آن جایگیر شود
آلت کاشتینهایpenile implantواژههای مصوب فرهنگستانکاشتینهای که برای جبران ناتوانی در مردان، جانشین آلت تناسلی مردانه میشود
بارک اﻟﻠﻪفرهنگ فارسی عمیدهنگام اظهار شادی یا خشنودی یا تحسین کسی به کار میرود؛ آفرین؛ مرحبا: بارکالله، گُل کاشتی.
شیرین کاشتنلغتنامه دهخداشیرین کاشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اصطلاح عوام ) کاری را نیکو انجام دادن . || گاه ، تمسخر و توهین را بکار رود: «به به ! شیرین کاشتی !».
تخم کاشتنلغتنامه دهخداتخم کاشتن . [ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) تخمکاری . کاشتن تخم . تخم افشانی . تخم کِشتن . زراعت : هر دم از شاخ زبانم میوه ٔ تر می رسدبوستانها رسته زآن تخمم که در دل کاشتی .سعدی .
دیده وریلغتنامه دهخدادیده وری . [ دی دَ / دِ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دیده ور. بینائی . (یادداشت مؤلف ) : منگر که چگونه آفریده ست کاین دیده وری ورای دیده ست . نظامی .دامن تو دیده وری داشتی تخم هدایت
کاشتینۀ برسازهایprosthetic implantواژههای مصوب فرهنگستانکاشتینهای که هدف از کاشت آن پر کردن جای یک بخش ازدسترفتۀ بدن است
کاشتینۀ تیغهایblade implantواژههای مصوب فرهنگستانکاشتینهای تیغهای که برای تقویت استحکام استخوان فک به آن متصل میشود