کافلهلغتنامه دهخداکافله . [ ف ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث کافل : به مجدالدوله و مادرش که کافله ٔ ملک بود نامه ای بنوشت و قزوین به اقطاع خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 384). رجوع به کافل شود.
قافلهلغتنامه دهخداقافله . [ ف ِ ل َ ] (ع اِ)کاروان . (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان : سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب قافله درقافله است و کاروان در کاروان . فرخی .تا برگرفت قافله از باغ عندلیب زاغ سیه بباغ درآورد کاروان .<
اصیل الدینلغتنامه دهخدااصیل الدین . [ اَ لُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) در روزگار شاه منصور پادشاه معاصر حافظ شیرازی حاکم قم بود. حافظ ابرو درباره ٔ گرفتار شدن سلطان زین العابدین و میل کشیدن و دیگر حادثه هائی که در آن روزگار روی داد، آرد: چون شاه منصور به جانب قم متوجه شد حاکم قم خواجه اصیل الدین به
صلیحیةلغتنامه دهخداصلیحیة. [ ص ُ حی ی َ ] (اِخ ) اسماء بنت احمدبن جعفربن موسی الصلیحی . ملکه ٔ حازمه ٔ مدبره و معروف به سیدة حرة و الحرة الکامله ولادت او به سال 440 هَ . ق . است . شوی وی احمدبن علی صلیحی در حیات خویش وی را ولایت داد و او بتدبیر ملک و جنگها پردا
حره ٔ صلیحیهلغتنامه دهخداحره ٔ صلیحیه . [ ح ُرْ رَ ی ِ ص ُ ل َ حی ی َ ](اِخ ) اسماء دخت احمد پسر جعفر پسر موسی صلیحی است .در 440 هَ . ق . / 1048 م . متولد شده و در 532</spa
اضطرارلغتنامه دهخدااضطرار. [ اِ طِ ] (ع مص ) بیچاره و حاجتمند کردن کسی را،یقال : اضطره الیه فاضطر الیه (مجهولاً). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضطرار کسی را به کسی ؛ نیازمند کردن و مُلْجاء کردن وی را، پس مضطر شدن و نیازمند شدن او، فاضطر (بصیغه ٔ مجهول )؛ ای اُلجی ٔ. (از اقرب الموارد). بیچاره