کانجاواژهنامه آزاد«که آنجا» در شعر فارسی، گاهی به ضرورت وزن، کانجا خوانده می شود. ممکن است به همین صورتِ ادغام شده نیز نوشته شود.
کنزالغتنامه دهخداکنزا. [ ک َ ] (اِ) عاقل و دانا و فیلسوف . (ناظم الاطباء). عاقل و دانا و ذوفنون . (لسان العجم شعوری ج 2 ص 230). || گیاه و گلی که به خودی خود روید. گیاه خودرو. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج <span class=
کنجیلغتنامه دهخداکنجی . [ ک َ ] (اِ) نام پارچه ای است از ابریشم و کتان و رجوع به قطنی شود. (از دزی ج 1 ص 492).
یقنجیلغتنامه دهخدایقنجی . [ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمد حنفی . او راست : کتاب اصول . (یادداشت مؤلف ).
مغوللغتنامه دهخدامغول . [ م ُ ] (اِ) فردی از قوم مغول : همچنان کآنجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان .مولوی (مثنوی چ خاور ص 150).
خلیل وارلغتنامه دهخداخلیل وار.[ خ َ ] (ق مرکب ) مانند خلیل . خلیل گونه : کآنجا بدست واقعه بینی خلیل واردرهم شکسته صورت بتهای آرزو.سعدی .
تاکی مزاجلغتنامه دهخداتاکی مزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) آنکه یا آنچه دارای مزاج تاک باشد. شراب مزاج . انگورمزاج : خلی نه آخر از خم تا کی مزاج چرخ کانجا مرا نخست قدم بر سر خم است .خاقانی .
چنگال خاییدنلغتنامه دهخداچنگال خاییدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از در خشم شدن . دچار حسرت و افسوس گشتن : مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت شیر کآنجا برسد فرد بخاید چنگال .رودکی .
خوارداشتلغتنامه دهخداخوارداشت . [ خوا / خا ] (مص مرکب ) استخفاف . استحقار. توهین . تذلیل . تحقیر. تخفیف . اهانت . (یادداشت بخط مؤلف ) : از خوارداشت منگر در ذات هیچ چیزی کآنجا دلیست گویا کو را زبان نبینی . خاق