قانونیدیکشنری فارسی به انگلیسیeffectual, fair , juridical, just, lawful, legal, legislative, legitimate, licit, true, onside, regulation, rightful, solemn, statutory, valid
بنگاه کانونیfocal firmواژههای مصوب فرهنگستانرهبرانی در نظامهای نوآوری که نقشی اساسی در واپایش نوآوریهای مشترک و ایجاد تعادل در فعالیت میان بنگاههای فعال ایفا میکنند
پروتئین کانونیhub proteinواژههای مصوب فرهنگستانهر پروتئینی که در شبکۀ پروتئینی پویای یک یاخته نقش مرکزی داشته باشد
بنگاه کانونیfocal firmواژههای مصوب فرهنگستانرهبرانی در نظامهای نوآوری که نقشی اساسی در واپایش نوآوریهای مشترک و ایجاد تعادل در فعالیت میان بنگاههای فعال ایفا میکنند
پروتئین کانونیhub proteinواژههای مصوب فرهنگستانهر پروتئینی که در شبکۀ پروتئینی پویای یک یاخته نقش مرکزی داشته باشد
اصل همکانونیconfocal principleواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای تولید برشهای اپتیکی که در آن تصویر قسمتهایی از جسم که خارج از صفحۀ کانونی عدسی شیئی ریزبین/ میکروسکوپ است، حذف میشود