کجالغتنامه دهخداکجا. [ ک ُ ] (ق ) (از ک ُ (استفهام ) + جا) از ادات پرسش است و در مقام سؤال از مکان بکار برند.کدام جا. (برهان ) (آنندراج ). کدام جای . کدام مکان . (یادداشت مؤلف ). کدام موضع. کدام محل . اَین َ. (ترجمان القرآن ). چه جا. (فرهنگ فارسی معین ) : از آن
کیجالغتنامه دهخداکیجا. (اِ) در لهجه ٔ مازندرانی ، دختر. مقابل ریکا به معنی پسر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
قیجالغتنامه دهخداقیجا. [ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، اِ) قیچا. قیچی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیچی شود.
کجالغتنامه دهخداکجا. [ ک ُ ] (اِخ ) نام شهری بوده است از ولایات چین . (آنندراج ) : به مرز کجا نزد یک روزه راه رسیدند یک جای هر دو سپاه . (گرشاسب نامه ).چو شاه کجا آگهی یافت راست فرستاد کس وز نریمان بخواست . <p class="autho
کجاییلغتنامه دهخداکجایی . [ ک ُ ] (حامص ) کجا بودن . (فرهنگ فارسی معین ). || اَین َ. (فرهنگ فارسی معین ) : یکی اضافت و یکی کجایی که به تازی اَین َ گویند. (دانشنامه ٔ علائی ص 85).
درشدنفرهنگ فارسی عمید۱. شلیک شدن.۲. [قدیمی] مردن.۳. [قدیمی] رفتن.۴. [قدیمی] مشغول شدن.۵. [قدیمی] مخلوط شدن.۶. [قدیمی] درآمدن؛ داخل شدن.
بنهفرهنگ فارسی عمید۱. بار و اسباب سفر.۲. [قدیمی] جا؛ مکان.۳. [قدیمی] خانه.۴. [قدیمی] رخت؛ لباس.۵. [قدیمی] مال؛ دارایی.
فرخفرهنگ فارسی عمید۱. مبارک؛ میمون؛ خجسته.۲. [قدیمی] زیباروی.۳. [قدیمی] کامیاب؛ خوشبخت.۴. [قدیمی] محترم؛ ارجمند؛ بزرگوار.۵. [قدیمی] خوشایند.۶. [قدیمی] نیک.۷. (شبه جمله) [قدیمی] خوشا؛ نیکا؛ حبذا.
کجالغتنامه دهخداکجا. [ ک ُ ] (ق ) (از ک ُ (استفهام ) + جا) از ادات پرسش است و در مقام سؤال از مکان بکار برند.کدام جا. (برهان ) (آنندراج ). کدام جای . کدام مکان . (یادداشت مؤلف ). کدام موضع. کدام محل . اَین َ. (ترجمان القرآن ). چه جا. (فرهنگ فارسی معین ) : از آن
کجالغتنامه دهخداکجا. [ ک ُ ] (اِخ ) نام شهری بوده است از ولایات چین . (آنندراج ) : به مرز کجا نزد یک روزه راه رسیدند یک جای هر دو سپاه . (گرشاسب نامه ).چو شاه کجا آگهی یافت راست فرستاد کس وز نریمان بخواست . <p class="autho
کجافرهنگ فارسی عمید۱. کلمۀ استفهام برای پرسش از مکان؛ کدام محل؟: ◻︎ صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا (حافظ: ۲۰).۲. (قید) به معنای استفهام انکاری به کار میرود؛ چه زمانی؟.۳. (قید) بهصورت مکرر برای بیان دوری دو چیز به کار میرود.۴. (اسم) جا؛ مکان: ◻︎ آن سفرکرده که صد قافله
کجالغتنامه دهخداکجا. [ ک ُ ] (ق ) (از ک ُ (استفهام ) + جا) از ادات پرسش است و در مقام سؤال از مکان بکار برند.کدام جا. (برهان ) (آنندراج ). کدام جای . کدام مکان . (یادداشت مؤلف ). کدام موضع. کدام محل . اَین َ. (ترجمان القرآن ). چه جا. (فرهنگ فارسی معین ) : از آن
کجالغتنامه دهخداکجا. [ ک ُ ] (اِخ ) نام شهری بوده است از ولایات چین . (آنندراج ) : به مرز کجا نزد یک روزه راه رسیدند یک جای هر دو سپاه . (گرشاسب نامه ).چو شاه کجا آگهی یافت راست فرستاد کس وز نریمان بخواست . <p class="autho
یکجالغتنامه دهخدایکجا. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یک بارگی . همگی . تماماً. (ناظم الاطباء).کل . کلاً. بالتمام . دربست . جملةً. جمعاً. همه را با هم : سودا چنان خوش است که یکجا کند کسی . (یادداشت مؤلف ): || با هم . همراه . (ناظم الاطباء). معاً. جمعاً. در صحبت یکد
آن کجالغتنامه دهخداآن کجا. [ ک ُ ] (ضمیر + حرف ربط) آنچه : بنزد سیاوش خرامید زودبر او برشمرد آن کجا رفته بود. فردوسی .و رجوع به کجا شود. || آن کس که :آن کجا تیزت [ ظ: سَرْت ] برکشید بچرخ باز ناگه ف
از آن کجالغتنامه دهخدااز آن کجا. [ اَ ک ُ ] (حرف ربط مرکب ) از آنکه . بعلت آنکه . بجهت آنکه . از برای آنکه : تنم خمیده چو ذالست از آن کجا زلفت بدال ماند و خالت چو نقطه بر سر ذال . معزی .در و یاقوت من از همت و جود تو سزدزان کجا همت و