کجراهلغتنامه دهخداکجراه . [ ک َ ] (ص مرکب ) منحرف . گمراه . (فرهنگ فارسی معین ). که راه کج دارد. بیراه . که بر صراطی مستقیم نباشد.
aberrationsدیکشنری انگلیسی به فارسیاختلالات، انحراف، گمراهی، ضلالت، فریفتگی، غلط، کجراهی، عدم انطباق کانونی
انحرافدیکشنری عربی به فارسیانحراف , گمراهي , ضلا لت , کجراهي , عدم انطباق کانوني , تباين , انشعاب , تفريح , سرگرمي , عمل پي گم کردن , انحراف از جهتي
انحرافلغتنامه دهخداانحراف . [ اِ ح ِ ] (ع مص ) میل کردن و برگشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برگشتن و بطرفی مایل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بگشتن . (تاج المصادر بیهقی )(مصادر زوزنی ) (مجمل اللغه ) (فرهنگ فارسی معین ). از راه گشتن . میل کردن . (فرهنگ فارسی معین ).