کجرولغتنامه دهخداکجرو. [ ک َرَ / رُو ] (نف مرکب ) کج رونده . که صراط مستقیم نپوید. رونده براه کج . که براه مستقیم نرود : تا در این رشته ای که مسکن تست نفست ار کجرو است دشمن تست . سنائی .فلک کجروتر
کجرویلغتنامه دهخداکجروی . [ ک َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل کج رو. رفتن به راه ناراست و ناهموار. کج رفتاری . افساد. سرکشی . خودسری . گردنکشی . بی قانونی . (ناظم الاطباء) : پای من گویی به درد کجروی مأخوذ بودپای را این دردسر بود از سر سودای من . خ
کجرویلغتنامه دهخداکجروی . [ ک َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل کج رو. رفتن به راه ناراست و ناهموار. کج رفتاری . افساد. سرکشی . خودسری . گردنکشی . بی قانونی . (ناظم الاطباء) : پای من گویی به درد کجروی مأخوذ بودپای را این دردسر بود از سر سودای من . خ
بیراه، بیراهفرهنگ مترادف و متضاد۱. چرت، یاوه، نامربوط، بیربط ۲. کجرو، منحرف، ضال، گمراه ≠ براه، سربهراه ۳. بیانصاف ۴. بیتناسب، ناهماهنگ
کجرویلغتنامه دهخداکجروی . [ ک َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل کج رو. رفتن به راه ناراست و ناهموار. کج رفتاری . افساد. سرکشی . خودسری . گردنکشی . بی قانونی . (ناظم الاطباء) : پای من گویی به درد کجروی مأخوذ بودپای را این دردسر بود از سر سودای من . خ