کدخداییلغتنامه دهخداکدخدایی . [ ک َ خ ُ ] (حامص مرکب ) کدخدائی . صاحب چیزی .چیزداری . تمکن . تملک : آنچه رسم است که اولیاء عهد را دهند از غلام و تجمل و آلت و کدخدایی ما را [ مسعود را ] فرمود [ محمود ] . (تاریخ بیهقی ).کدخداییم را ز دست گشاددست بر مال و ملک بنده نه
کدخداییفرهنگ مترادف و متضاد۱. دهبانی، دهداری، کدیوری ۲. ایلبیگی ۳. ریشسفیدی، کدخدامنشی ۴. آقایی، مردی، زوجیت ۵. پیشکاری ۶. ریاست ≠ کدبانویی
کدخدالغتنامه دهخداکدخدا. [ ک َخ ُ ] (اِ مرکب ) کدخدای . صاحب خانه باشد چه کد بمعنی خانه و خدا بمعنی صاحب ومالک آمده است . (برهان ) (از جهانگیری ) : به نزدیک مهمان شد آن پاک رای همی برد خوان از پسش کدخدای . فردوسی .خانه ٔ محمود را مس
کدخدافرهنگ فارسی عمید۱. بزرگ ده و محله؛ دهدار.۲. [قدیمی] صاحب و بزرگ خانه.۳. [قدیمی] شوهر.۴. [قدیمی] مرد زندار.۵. [قدیمی] رئیس قبیله.۶. [قدیمی] پادشاه: ◻︎ که خود چون شد او بر جهان کدخدای / نخستین به کوه اندرون ساخت جای (فردوسی: ۱/۲۱).
کدخدایی کردنلغتنامه دهخداکدخدایی کردن . [ ک َ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اجرا کردن کدخدایی . شوهر بودن . سمت زوجیت داشتن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کدخدایی شود.
کتخداییلغتنامه دهخداکتخدایی . [ ک َ خ ُ ] (حامص مرکب ) کتخدائی . کدخدایی . رجوع به کدخدایی شود. || سلطنت . آقائی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کدخدایی شود.
کدخدایی کردنلغتنامه دهخداکدخدایی کردن . [ ک َ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اجرا کردن کدخدایی . شوهر بودن . سمت زوجیت داشتن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کدخدایی شود.
نوکدخداییلغتنامه دهخدانوکدخدایی . [ ن َ / نُو ک َ خ ُ ] (حامص مرکب )نوکدخدا شدن . نوداماد بودن . رجوع به نوکدخدا شود.
ناکدخداییلغتنامه دهخداناکدخدایی . [ ک َ خ ُ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت و چگونگی ناکدخدا. ناکدخدا ماندن . ناکدخدا بودن . رجوع به ناکدخدا شود.