کرشملغتنامه دهخداکرشم . [ ک َ رَ ] (ع اِ) کَرشَمة. صورت . یقال : قبح اﷲ کرشمه . (از اقرب الموارد) : هرچه او خواهد رساند او به چشم از جمال و از کمال و از کرشم . مولوی .رجوع به کرشمة شود.
کرشملغتنامه دهخداکرشم . [ ک ِ رِ ] (اِ) به معنی کرشمه است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : رنجور شد آن نرگس پر ناز و کرشم .سوزنی .
قرشملغتنامه دهخداقرشم . [ ق ِ ش َم م ] (ع ص ) درشت سخت و توانا. || سوسمار سالخورده . (منتهی الارب ).
قراشملغتنامه دهخداقراشم . [ ق َ ش ِ ] (ع اِ) کنه ٔ کلان جثه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کنه . (ناظم الاطباء). || ج ِ قرشام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قرشام شود.
قراشیملغتنامه دهخداقراشیم . [ ق َ ] (ع اِ) نوعی از گیاه رمث است ، بارِ آن همچودو طبق بر هم نهاده و در آن نخستین کرمکی سپید پیداگردد و سپس کنه شود. قراشمه به ضم و فتح یکی آن . (از منتهی الارب ). در اقرب الموارد قراشم است . || کرمکی سپید که پس از چندی شبیه به کنه میگردد وتولید میشود در نوعی از گی
قرشوملغتنامه دهخداقرشوم . [ ق ُ ] (ع ص ) کنه ٔ بزرگ . || (اِ) نوعی از درخت که در آن کنه جای گیرد. (منتهی الارب ).
کرشمةلغتنامه دهخداکرشمة. [ ک َ ش َ م َ ] (ع اِ) روی . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رخسار. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). وجه . یقال : قبح اﷲ کرشمته . (اقرب الموارد).
کرشمهفرهنگ فارسی عمید۱. ناز.۲. اشاره با چشم و ابرو؛ غمزه.۳. حرکات دلانگیز چشم و ابروی زیبارویان.۴. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای ماهور، نوا، همایون، سهگاه، چهارگاه، و راستپنجگاه.
کرشمهلغتنامه دهخداکرشمه . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (اِ) ناز و غمزه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).عشوه . شکنه . برزم . (ناظم الاطباء). غَنج . غُنج . غُنُج . (منتهی الارب ). دلال . (یادداشت مؤلف ) : ناز اگر خوب را سزاست بشرطنس
کرشمه ناکلغتنامه دهخداکرشمه ناک . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) با کرشمه و ناز : معشوقه ای داشت موزون و کرشمه ناک . (سندبادنامه ص 102).نیست توجهش بکس تا چه ادای زشت شدباعث سرگرانی شوق کرشمه ناک ما.
کرشمه کنلغتنامه دهخداکرشمه کن . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کرشمه کننده . غمزه کننده . آنکه کرشمه بکار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : نر و ماده (کبوتران ) کاوان ابر یکدگربه کشی کرشمه کن و جلوه گر.(گرشاسب ن
کرشمه کنانلغتنامه دهخداکرشمه کنان . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) غمزه کنان . نازکنان : جمالی چو در نیمروز آفتاب کرشمه کنان نرگسی نیم خواب .نظامی .
کرشمه کردنلغتنامه دهخداکرشمه کردن . [ ک ِ رِم َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غنج . تغنج . (منتهی الارب ). تدلل . نازیدن . (یادداشت مؤلف ). به چشم و ابرو اشارت کردن . غمزه زدن . (فرهنگ فارسی معین ) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کردزآن
کرشمه و نازلغتنامه دهخداکرشمه و ناز. [ ک ِ رِ م َ / م ِ وُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) غنج و دلال . ناز و کرشمه : پری نهفته رخ و دیو در کرشمه و نازبسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی است . حافظ.رجوع به کرشم