کروخان نژادلغتنامه دهخداکروخان نژاد. [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) منسوب به نژاد کروخان . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ). از فرزندان کروخان : دگر نامداری کروخان نژادجهاندار وز تخمه ٔ کیقباد. فردوسی .رجوع به کروخان شود.
کروخانلغتنامه دهخداکروخان . [ ک ُ ] (اِ) چاهی باشد بس عمیق که از آن آب به دشواری توان کشید. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به کرود شود.
کروخانلغتنامه دهخداکروخان . [ ک ُ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اما ولف در فهرست شاهنامه نوشته نام پهلوان تورانی که پسر ویسه بود. (فهرست ولف ) : یکی نامور ترک را کرد یادسپهبد کروخان ویسه نژاد. فردوسی
کراخانلغتنامه دهخداکراخان . [ ک َ] (اِخ ) نام پسر بزرگ افراسیاب است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اتراک قراخان گویند و بسیار این نام نهند. (از آنندراج ). نام پسر افراسیاب و در شاهنامه «قراخان » آمده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
قراخانلغتنامه دهخداقراخان . [ ق َ ] (اِخ ) نام یکی از مبارزان افراسیاب . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قراخانلغتنامه دهخداقراخان . [ ق َ ] (اِخ ) ابن مغول خان که پس از مرگ پدر در مملکت ترکستان به سلطنت رسید. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 6 و 7).
کروخانلغتنامه دهخداکروخان . [ ک ُ ] (اِ) چاهی باشد بس عمیق که از آن آب به دشواری توان کشید. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به کرود شود.
کروخانلغتنامه دهخداکروخان . [ ک ُ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اما ولف در فهرست شاهنامه نوشته نام پهلوان تورانی که پسر ویسه بود. (فهرست ولف ) : یکی نامور ترک را کرد یادسپهبد کروخان ویسه نژاد. فردوسی
کروخانلغتنامه دهخداکروخان . [ ک ُ ] (اِ) چاهی باشد بس عمیق که از آن آب به دشواری توان کشید. (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به کرود شود.
کروخانلغتنامه دهخداکروخان . [ ک ُ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اما ولف در فهرست شاهنامه نوشته نام پهلوان تورانی که پسر ویسه بود. (فهرست ولف ) : یکی نامور ترک را کرد یادسپهبد کروخان ویسه نژاد. فردوسی