کرگدن فعللغتنامه دهخداکرگدن فعل . [ ک َ گ َ دَ ف ِ ] (ص مرکب ) آنکه رفتار و عملش مانند کرگدن باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : کرگدن فعل جمله بستوهندکربسوشکل جمله مکروهند.آغاجی (از فرهنگ فارسی معین ).
کربسوشکللغتنامه دهخداکربسوشکل . [ ک َ ب َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه به شکل و هیئت کربسو باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : کرگدن فعل جمله بستوهندکربسوشکل جمله مکروهند. آغاجی (از فرهنگ فارسی معین ).رجوع به کر
کرگدنلغتنامه دهخداکرگدن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِ) کرگ . کرگندن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هرمیس . (منتهی الارب ).کرگ . (مهذب الاسماء). حمارهندی . (شفا ص 470) (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). ریما. ارج .
کرگدنفرهنگ فارسی عمیدحیوانی عظیمالجثه، با پوستی ضخیم، یک یا دو شاخ بر روی پوزه، و سه انگشت در پا؛ کرگ؛ کرگندن.
کرگدنفرهنگ فارسی معین(کَ گَ دَ) (اِ.) حیوانی بزرگ و نیرومند که شاخی بالای بینی اش دارد.پوستش ضخیم و پُر چین و چروک است . در هندوستان و افریقا زندگی می کند.
کرگدنلغتنامه دهخداکرگدن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِ) کرگ . کرگندن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هرمیس . (منتهی الارب ).کرگ . (مهذب الاسماء). حمارهندی . (شفا ص 470) (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). ریما. ارج .
کرگدنفرهنگ فارسی عمیدحیوانی عظیمالجثه، با پوستی ضخیم، یک یا دو شاخ بر روی پوزه، و سه انگشت در پا؛ کرگ؛ کرگندن.
کرگدنفرهنگ فارسی معین(کَ گَ دَ) (اِ.) حیوانی بزرگ و نیرومند که شاخی بالای بینی اش دارد.پوستش ضخیم و پُر چین و چروک است . در هندوستان و افریقا زندگی می کند.