کزةلغتنامه دهخداکزة. [ ک َ ز زَ ] (ع ص )مؤنث کَزّ. (از اقرب الموارد). رجوع به کز شود. || مرة. (اقرب الموارد). || قوس کزة؛ که در چوب آن خشکی باشد از انعطاف . (از اقرب الموارد). کمان خشک چوب درخمیدگی . || بَکرَة کَزَّه ، چرخ تنک سخت آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قیزهلغتنامه دهخداقیزه . [ق َ زَ / زِ ] (اِ) لنگوته . (بهار عجم ) (آنندراج ).- قیزه کردن اسب ؛ بستن اسب بوضعی خاص و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته و در هندوستان قازه به الف گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ).
قیظهلغتنامه دهخداقیظه . [ ق َ / ق ِ ظَ / ظِ ] (اِ) (اصطلاح تصوف ) لنگ مانندی که درویشان به کمر می بستند و عورت را بدان می پوشاندند و گاهی آن را از زیر بغل چپ و راست برده به پشت گردن گره میزدند. لنگوته . این کلمه را گاه به ضاد
کزهلغتنامه دهخداکزه . [ ک ِ زَ] (اِخ ) شهری است به سیستان و عجم بدینگونه تلفظ کنند اما در کتابت «جزه » نویسند. (از معجم البلدان ).
کزهلغتنامه دهخداکزه . [ ک َ زَ/ زِ ] (اِ) پره ٔ کلیدان و زبانه ٔ قفل . (ناظم الاطباء). ظاهراً دگرگون شده ٔ تزه است . رجوع به تزه شود.
جزةلغتنامه دهخداجزة. [ ج َزْ زَ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است به خراسان که اسدبن عبداﷲ را با خاقان در آن ناحیه وقعه ای است . و این کلمه فارسی معرب است . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ). و فارسیان آنرا کَزّه گویند. (از معجم البلدان ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4</spa
کژهلغتنامه دهخداکژه . [ ک َ ژَ ] (اِ) چوب خواره . کزه ٔ چوب . چوب خور. کرم چوب . (زمخشری ). ارضه .ریونجو. اورنگ . موریانه . || کُرِه غله . سوسه . شپشه ٔ گندم . || دیوک جامه . دیوچک جامه . کرم جامه . (زمخشری ). پت . بید. (یادداشت مؤلف ).
کزجلغتنامه دهخداکزج . [ ک َ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان خلخال . کوهستانی و گرمسیر است و 946 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4</
رکزةلغتنامه دهخدارکزة. [ رَ زَ ] (ع اِ) یا رِکزَه . خرمابن برکنده از تنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رکزةلغتنامه دهخدارکزة. [ رِ زَ ] (ع اِ) رَکزَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به رَکزَة شود. || ثبات عقل و رای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پاره ٔ بزرگ از سیم یا زر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || یکی رکاز. (منتهی الارب ). رجوع به رکاز شود.<
وکزةدیکشنری عربی به فارسیباارنج زدن , سقلمه , اشاره کردن , سيخونک , ضربت با چيز نوک تيز , فشار با نوک انگشت , حرکت , سکه , سکه زدن , فضولي در کار ديگران , سيخ زدن , بهم زدن , هل دادن , سقلمه زدن , کنجکاوي کردن , بهم زدن اتش بخاري (با سيخ) , زدن , اماس