قصب قصبلغتنامه دهخداقصب قصب . [ ق َ ص َ ق َ ص َ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان میش ماده را خوانند. (منتهی الارب ). من اسماء الاصوات تدعی بها النعجة. (اقرب الموارد).
کسبلغتنامه دهخداکسب . [ ک َ ] (ع اِمص ) تحصیل معاش و رزق با زحمت و محنت . (ناظم الاطباء). طلب روزی : هرکه از کسب ... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت . (کلیله و دمنه ). مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ سرگنجی افتد... خ
قصبلغتنامه دهخداقصب . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) کِلک . قلم . || نی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لیث گوید هر نبات که میان او تهی و راست قامت و او را پیوندها باشد عرب او را قصب گوید و به پارسی نی باشد. دوس گوید بعضی از وی آن است که میان تهی نباشد و از او نیزه سازند و آنچه میان تهی بود
کیسبلغتنامه دهخداکیسب . [ ک َ س َ ] (اِخ ) دهی است میان ری وخوار که دهی دیگر است . (منتهی الارب ). قریه ای میان ری و خوار ری . (از معجم البلدان ). شاید این قریه ، ایوان کی کنونی باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
earnsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرآمد کسب می کند، کسب کردن، بدست اوردن، تحصیل کردن، کسب معاش کردن، دخل کردن، درامد داشتن، پیدا کردن
استخلاص المعلوماتدیکشنری عربی به فارسیكسب اطلاعات , تخليه اطلاعاتى (كسب اطلاعات از فرد اعزام شده به خارج به هنگام برگشت) , به دست آوردن اطلاعات , كسب اخبار
کسبلغتنامه دهخداکسب . [ ک َ ] (ع اِمص ) تحصیل معاش و رزق با زحمت و محنت . (ناظم الاطباء). طلب روزی : هرکه از کسب ... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت . (کلیله و دمنه ). مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ سرگنجی افتد... خ
کسبلغتنامه دهخداکسب . [ ک َ / ک ِ ] (ع اِ) ورز. یقال فلان طیب الکسب ؛ یعنی فلان پاک ورز است و حلال است کسب فلان . (از ناظم الاطباء).
کسبلغتنامه دهخداکسب . [ ک َ / ک ِ ] (ع مص ) ورزیدن . (از منتهی الارب ). طلب روزی کردن و ورزیدن برای اهل خود. (ناظم الاطباء). الفغدن . الفنجیدن . (یادداشت مؤلف ). روزی جستن و رسیدن به روزی . (منتهی الارب ). || سود بردن از مالی . (از ناظم الاطباء). طلب کردن و
کسبلغتنامه دهخداکسب . [ ک ُ ] (ع اِ) کنجاره ٔ روغن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ثفل روغن و عصاره ٔ آن و معرب است . (از اقرب الموارد). نخاله ٔ هرتخمی که روغن آن را گرفته باشند. (یادداشت مؤلف ). کنجاره . (دهار). کنجاره ٔ روغن و آن ثفل روغن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کسبه . (از برهان
دست کسبلغتنامه دهخدادست کسب . [ دَ ک َ ] (اِ مرکب ) کسب دست . ورزیده به دست . دست آورد : سعادتی که دست کسب آدمیان نشود و پای وهم عالمیان به کنه آن نرسد... نثار روزگار... ملک الاسلام و المسلمین باد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 62).
کسبلغتنامه دهخداکسب . [ ک َ ] (ع اِمص ) تحصیل معاش و رزق با زحمت و محنت . (ناظم الاطباء). طلب روزی : هرکه از کسب ... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت . (کلیله و دمنه ). مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ سرگنجی افتد... خ
متکسبلغتنامه دهخدامتکسب . [ م ُ ت َ ک َس ْ س ِ ] (ع ص ) ورزنده و گرد آورنده و تکلف نماینده در کسب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ورزنده و مشغول به کسب . (ناظم الاطباء). رجوع به تکسب شود.