کشتنیلغتنامه دهخداکشتنی . [ ک ِ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل زراعت . قابل کشت . درخور کشاورزی . سزاوار کاشتن . (یادداشت مؤلف ).
کشتنیلغتنامه دهخداکشتنی . [ ک ُ ت َ ] (ص لیاقت ) واجب القتل . درخور کشتن . لایق کشتن . سزاوار کشتن . درخور قتل . (یادداشت مؤلف ) : هرزمان ممتحنی را برهاند ز غمی هرزمان کشتنیی را دهد از کشتن امان . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص <span class="hl"
قسطانیالغتنامه دهخداقسطانیا. [ ] (معرب ، اِ) شاه بلوط است که به عربی بلوطالملک نامند.(فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قسطل و قسطنیل شود.
شتر کشتنیلغتنامه دهخداشتر کشتنی . [ ش ُ ت ُ رِ ک ُ ت َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شتر که کشتن را باشد. شتر که کشتن را سزد. شتر که آماده و مهیای نحر باشد. شترکه ازدر نحر کردن باشد: جزور؛ شتر کشتنی . (دهار).