کسرویلغتنامه دهخداکسروی . [ ک ِ / ک َ رَ ] (ص نسبی ) خسروی . شاهی . || منسوب به کسری معرب خسرو (هر یک از پادشاهان ساسانی ). رجوع به کسری شود. || منسوب به کسری انوشیروان . (فرهنگ فارسی معین ) : احکام کسروی نشنیدی که در سمرعدلش ز
کسرویلغتنامه دهخداکسروی . [ ک ِ / ک َ رَ ] (اِخ ) سید احمد فرزند حاج میرقاسم از نویسندگان و مورخان ایران است . در سال 1269 شمسی در تبریز متولد شد. تاریخ دان و آشنا به زبان و ادبیات عرب بود در نوشته هایش کوشش داشت فارسی سره بکا
قاطول کسرویلغتنامه دهخداقاطول کسروی . [ ل ِ ک َ رَ ] (اِخ ) نام نهری است بر بالای قاطول هارون الرشید که آن را به دستور کسری انوشیروان حفر کرده اند. این نهر از قسمت شرقی دجله سرچشمه میگیرد و از طسوج بزرگ شاپور [ بزرجسابور] دهی را مشروب میسازد. این قاطول پیش از قاطول هارون کنده شده است . جحظه ٔ برمکی
علی کسرویلغتنامه دهخداعلی کسروی .[ ع َ ی ِ ک ِ رَ ] (اِخ ) ابن مهدی بن علی بن مهدی کسروی اصفهانی بغدادی شافعی . مکنی به ابوالحسن . وی ادیب وحافظ و نحوی و شاعر و راوی بود. و پیش از سال 289 هَ . ق . در قید حیات بوده است . او راست : 1</span
گوارش عنبر کسرویلغتنامه دهخداگوارش عنبر کسروی . [ گ ُ رِ ش ِ عَم ْ ب َ رِ ک ِ / ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی آرد: این گوارش معروف است ازبهر کسری ساخته بودند و به نام او خوانند و من به شهر مرو یکی را دیدم که او را درد معده بود، بسیار علاج کرد
قشراءلغتنامه دهخداقشراء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقشر. برکنده پوست ، هرچه باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- حیة قشراء ؛ مار پوست برکنده .- شجرة قشراء ؛ درخت پوست از گرما رفته ، او کأن بعضها قد قشر. (منتهی الارب ).|| زن پوست رفته بین
قاطول کسرویلغتنامه دهخداقاطول کسروی . [ ل ِ ک َ رَ ] (اِخ ) نام نهری است بر بالای قاطول هارون الرشید که آن را به دستور کسری انوشیروان حفر کرده اند. این نهر از قسمت شرقی دجله سرچشمه میگیرد و از طسوج بزرگ شاپور [ بزرجسابور] دهی را مشروب میسازد. این قاطول پیش از قاطول هارون کنده شده است . جحظه ٔ برمکی
علی کسرویلغتنامه دهخداعلی کسروی .[ ع َ ی ِ ک ِ رَ ] (اِخ ) ابن مهدی بن علی بن مهدی کسروی اصفهانی بغدادی شافعی . مکنی به ابوالحسن . وی ادیب وحافظ و نحوی و شاعر و راوی بود. و پیش از سال 289 هَ . ق . در قید حیات بوده است . او راست : 1</span
گوارش عنبر کسرویلغتنامه دهخداگوارش عنبر کسروی . [ گ ُ رِ ش ِ عَم ْ ب َ رِ ک ِ / ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی آرد: این گوارش معروف است ازبهر کسری ساخته بودند و به نام او خوانند و من به شهر مرو یکی را دیدم که او را درد معده بود، بسیار علاج کرد
ابوالحسینلغتنامه دهخداابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ] (اِخ ) علی بن مهدی کسروی . رجوع به کسروی ... شود.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ](اِخ ) ابن مهدی بن علی بن مهدی کسروی اصفهانی بغدادی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی کسروی شود.
علی بغدادیلغتنامه دهخداعلی بغدادی . [ ع َ ی ِ ب َ ](اِخ ) ابن مهدی بن علی بن مهدی کسروی اصفهانی بغدادی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی کسروی شود.
علی شافعیلغتنامه دهخداعلی شافعی . [ ع َ ی ِ ف ِ ] (اِخ ) ابن مهدی بن علی بن مهدی کسروی اصفهانی بغدادی شافعی . مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی کسروی شود.
علی اصفهانیلغتنامه دهخداعلی اصفهانی . [ ع َ ی ِ اِ ف َ ](اِخ ) ابن مهدی بن علی بن مهدی کسروی اصفهانی بغدادی شافعی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی کسروی شود.
گوارش عنبر کسرویلغتنامه دهخداگوارش عنبر کسروی . [ گ ُ رِ ش ِ عَم ْ ب َ رِ ک ِ / ک َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی آرد: این گوارش معروف است ازبهر کسری ساخته بودند و به نام او خوانند و من به شهر مرو یکی را دیدم که او را درد معده بود، بسیار علاج کرد
قاطول کسرویلغتنامه دهخداقاطول کسروی . [ ل ِ ک َ رَ ] (اِخ ) نام نهری است بر بالای قاطول هارون الرشید که آن را به دستور کسری انوشیروان حفر کرده اند. این نهر از قسمت شرقی دجله سرچشمه میگیرد و از طسوج بزرگ شاپور [ بزرجسابور] دهی را مشروب میسازد. این قاطول پیش از قاطول هارون کنده شده است . جحظه ٔ برمکی
علی کسرویلغتنامه دهخداعلی کسروی .[ ع َ ی ِ ک ِ رَ ] (اِخ ) ابن مهدی بن علی بن مهدی کسروی اصفهانی بغدادی شافعی . مکنی به ابوالحسن . وی ادیب وحافظ و نحوی و شاعر و راوی بود. و پیش از سال 289 هَ . ق . در قید حیات بوده است . او راست : 1</span