کسوفلغتنامه دهخداکسوف . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کِسفَة. (ناظم الاطباء). ج ِ کِسف و کِسَف که این دو جمع کسفة هستند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در نزد فلاسفه کسوف از صفات خورشید است و آن گرفتگی خورشید است هنگامی که در مواجهه ٔ با زمین ماه میان آنها حایل باشد. (اقرب الموارد). آفتاب گرفتگی .
کسوفلغتنامه دهخداکسوف . [ ک ُ ] (ع مص ) کسف . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کسف شود.
کشوفلغتنامه دهخداکشوف . [ ک َ ] (ع ص )ماده شتری که در هرسال باردار شود. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ناقه ٔ بر آبستن گشنی کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
قصوفلغتنامه دهخداقصوف . [ ق ُ ] (ع مص ) اقامت کردن در اکل و شرب . (منتهی الارب ). الاقامة فی الاکل و الشرب . (تاج العروس ).
ثالسلغتنامه دهخداثالس . [ ل ِ ] (اِخ ) ملطی . نخستین فیلسوف یونان که فحص علل اشیاء در طبیعت کرد و از انتساب آن بغیب چنانکه تا آن روز عادت رفته بود چشم پوشید. او موضوع علل طبیعی اشیاء را مطرح کرده و در جهان و اصل و حقیقت عالم به پژوهش پرداخته است . او زماناً اولین فیلسوف نحله ٔ ایونی می باشد.
تقویملغتنامه دهخداتقویم . [ ت َ ] (ع مص ) راست کردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). راست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکوتر راست کردن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). راست نمودن . (غیاث اللغات ). تعدیل چیزی . (از اقرب الموارد). راست داشتن . (از ک
کسوفلغتنامه دهخداکسوف . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کِسفَة. (ناظم الاطباء). ج ِ کِسف و کِسَف که این دو جمع کسفة هستند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در نزد فلاسفه کسوف از صفات خورشید است و آن گرفتگی خورشید است هنگامی که در مواجهه ٔ با زمین ماه میان آنها حایل باشد. (اقرب الموارد). آفتاب گرفتگی .
کسوفلغتنامه دهخداکسوف . [ ک ُ ] (ع مص ) کسف . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کسف شود.
کسوففرهنگ فارسی عمیدگرفته شدن آفتاب؛ تاریک شدن قرص خورشید به هنگام قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین.
کسوفلغتنامه دهخداکسوف . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کِسفَة. (ناظم الاطباء). ج ِ کِسف و کِسَف که این دو جمع کسفة هستند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در نزد فلاسفه کسوف از صفات خورشید است و آن گرفتگی خورشید است هنگامی که در مواجهه ٔ با زمین ماه میان آنها حایل باشد. (اقرب الموارد). آفتاب گرفتگی .
کسوفلغتنامه دهخداکسوف . [ ک ُ ] (ع مص ) کسف . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کسف شود.
مکسوفلغتنامه دهخدامکسوف . [ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از کسف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تیرگی گرفته . تیره و تارشده . مظلم : انارة العقل مکسوف بطوع الهوی و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کسوففرهنگ فارسی عمیدگرفته شدن آفتاب؛ تاریک شدن قرص خورشید به هنگام قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین.