کشالغتنامه دهخداکشا. [ ک ُ ] (نف ) صفت دائمی از کشتن . آنکه می کشد. (از ناظم الاطباء). قاتل . کشنده .
خا ـXaaSواژههای مصوب فرهنگستان← خدمات اَبری *2 خط تیره بهجای x آمده است و نشان میدهد که خا در ترکیب به کار میرود.
کسائیلغتنامه دهخداکسائی . [ ک ِ ] (اِخ ) شاعر مروزی ، کنیه ٔ اوبنا بر نقل نظامی عروضی ابوالحسن و بنابر نقل آذر وهدایت ابواسحاق و لقبش مجدالدین است . مولدش مرو بوده است و خود وی باین امر اشارت دارد. در اواخر عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی میزیسته است و عوفی وی را در شمار شعراء آل سبکتکین نام برده
کسالغتنامه دهخداکسا. [ ک ِ ] (ع اِ) گلیم و پلاس را گویند. (برهان ). گلیم . (دهار). گلیم که آن را پوشند. (غیاث اللغات ). کساء. رجوع به کساء شود : گر بخواب اندر کسائی دیدی این دیبای من سوده کردی شرم و خجلت مر کسائی را کسا. ناصرخسرو.
کشان کشانلغتنامه دهخداکشان کشان .[ ک َ / ک ِ ک َ / ک ِ ] (ق مرکب ) کشان برکشان . (ناظم الاطباء). در حال کشیدن . (یادداشت مؤلف ) : کشان کشان همی آورد هرکسی سوی اومبارزان و عزیزان آن سپه را خوار.
خیره کشلغتنامه دهخداخیره کش . [ رَ / رِ ک ُ ] (نف مرکب ) بی باک . ظالم . آنکه بدون جهة و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش . بی نواکش . آزارکننده ٔ مردم . (از ناظم الاطباء) : خیره کشا بدمنشا ظالمااین همه نیکان مکش و بد مکن
کشاتریالغتنامه دهخداکشاتریا. [ ] (اِخ ) طبقه ٔ اشراف یا طبقه ٔ لشکریان و حکام در مذهب هنود قدیم . (یادداشت مؤلف ).
کشانیدهلغتنامه دهخداکشانیده . [ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف ) کشیده . (یادداشت مؤلف ). || امتداد داده . || منجر کرده .
کشایانیدنلغتنامه دهخداکشایانیدن . [ ک ُ دَ ] (مص ) کشادن فرمودن . کشودن . کشانیدن . (ناظم الاطباء). گشایانیدن . رجوع به گشایانیدن شود.
کشاخللغتنامه دهخداکشاخل . [ ک ُ خ َ / خ ُ ] (اِ) نام جنسی از غله باشد و آن را شاخل نیز گویند و از آنان پزند. (برهان ). شاخول . (حاشیه ٔ برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ).
ریکشاواژهنامه آزادوسیله ای برای حمل و نقل که دو چرخ دارد و گاریچی در حالی که بک نفر یا دونفر در آن نشسته اند آن را می کشد