کشمولغتنامه دهخداکشمو. [ ک ِ م ُ ] (اِ) اراضی زراعتی و صحرا در اصطلاح گناباد خراسان . کشتمان . (یادداشت مؤلف ).
کسمالغتنامه دهخداکسما. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا در شهرستان فومن . جلگه و معتدل و مرطوب است و 1667تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ ماسوله مشروب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
قصماءلغتنامه دهخداقصماء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقصم . (اقرب الموارد). || بز شکسته سرون . (منتهی الارب ). المعز المکسورةالقرن الخارج . (اقرب الموارد).
کشمورلغتنامه دهخداکشمور. [ ک َ ] (اِخ ) نام صحرائی است و بعضی گویند نام جائی و مقامی است درحوالی دشت مور. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کشمورلغتنامه دهخداکشمور. [ ک َ ] (اِخ ) نام صحرائی است و بعضی گویند نام جائی و مقامی است درحوالی دشت مور. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).