کشوریلغتنامه دهخداکشوری . [ ک ِش ْ وَ ] (ص نسبی ، اِ) آنکه یا آنچه به کشور نسبت دارد. هرچیز که به کشور منسوب باشد. || مردمی که در مملکتی زیست می کنند و جزء قشون و سپاهیان نیستند. آنکه به سپاهی گری زیست نکند. مقابل لشکری . (یادداشت مؤلف ).
کشوریلغتنامه دهخداکشوری . [ ک ِش ْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به کشورکه از قراء صنعای یمن می باشد. (از انساب سمعانی ).
اختروَشquasarواژههای مصوب فرهنگستانجِرم ستارهمانندی به درخشندگی یک کهکشان که عموماً در فاصلۀ بسیار زیادی از زمین قرار دارد و تصور میشود هستههای درخشان کهکشانهای فعال و دوردست باشد
کشور محیطperforated state, perforated countryواژههای مصوب فرهنگستانکشوری که محدودۀ کشوری دیگر را کاملاً در بر گرفته است
کشور همسایهneighbouring state/ neighbour stateواژههای مصوب فرهنگستانکشوری در مجاورت کشوری دیگر که با آن مرز مشترک دارد
کشور چندپارچهfragmented state, fragmented countryواژههای مصوب فرهنگستانکشوری دارای بخشهای مجزا و منفردی که با خاک کشوری دیگر یا با آبهای بینالمللی از یکدیگر جدا شدهاند
خاکشوریلغتنامه دهخداخاکشوری . [ حامص مرکب ] عمل خاکشور. رجوع به خاکشور شود : زر از خاکشوری گذشت از کرور.(از آنندراج ).
رودخانۀ چندکشوریinternational riverواژههای مصوب فرهنگستانرودی که از بیش از یک کشور عبور میکند یا تشکیلدهندۀ مرز چند کشور است . متـ . رودخانۀ بینالمللی
سازمان خدمات کشوریcivil serviceواژههای مصوب فرهنگستاننهادی (institution) واسطهای برای بسیج منابع انسانی در جهت عرضة خدمات دولتی