کشوفلغتنامه دهخداکشوف . [ ک َ ] (ع ص )ماده شتری که در هرسال باردار شود. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ناقه ٔ بر آبستن گشنی کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کسوفلغتنامه دهخداکسوف . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کِسفَة. (ناظم الاطباء). ج ِ کِسف و کِسَف که این دو جمع کسفة هستند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در نزد فلاسفه کسوف از صفات خورشید است و آن گرفتگی خورشید است هنگامی که در مواجهه ٔ با زمین ماه میان آنها حایل باشد. (اقرب الموارد). آفتاب گرفتگی .
کسوفلغتنامه دهخداکسوف . [ ک ُ ] (ع مص ) کسف . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کسف شود.
قصوفلغتنامه دهخداقصوف . [ ق ُ ] (ع مص ) اقامت کردن در اکل و شرب . (منتهی الارب ). الاقامة فی الاکل و الشرب . (تاج العروس ).
کشوفتنلغتنامه دهخداکشوفتن . [ ک ُت َ ] (مص ) کشفتن . گشودن . گشادن . || شکافتن . چاک دادن . کشفتن . || ترکیدن . بازشدن . کفتن . || پراگنده کردن . افشاندن . || گداختن . || حل کردن . || پژمردن . || افشردن . || خشک کردن . || غایب شدن . ناپدید شدن . || نابود شدن . || ناپدید کردن . (ناظم الاطباء).<b
مفننةلغتنامه دهخدامفننة. [ م ُ ف َن ْ ن َ ن َ ] (ع ص ) پیرزن بدخوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شترماده ای که نخستین عشراء معلوم شود، پس تر، کشوف برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).ماده شتری که گمان کنند عشراء است و سپس معلوم گردد که کشوف می باشد. (ناظم الاطبا
خامول الکتانلغتنامه دهخداخامول الکتان . [ لُل ْ ک َت ْ تا ] (ع اِ مرکب ) کشوت . کشوث . کشوف . کشوت العراق . سبعالکتان . سبعالشعراء. شن . زحموک . افتیمون . کشوثاء. کشوته . کتان بیابانی . کتان صحرایی .
اکشافلغتنامه دهخدااکشاف . [ اِ ] (ع مص ) صاحب شتران آبستن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خندیدن چندان که لب برگردد و دندان نمایان شود. || پی یکدیگر در نتاج آوردن ناقه . || کشوف کردن ناقه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کشافلغتنامه دهخداکشاف . [ ک ِ ] (اِمص ) بچه آوردگی هرسال ماده شتر. (از منتهی الارب ). هرسال بچه آوردن ماده شتر و هو اردء النتاج . (ناظم الاطباء). || آبستنی شتر پس از بچه دادن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (مص ) کشوف گردیدن ماده شتر و بچه آوردن و گشنی کرده شدن با باردار بودن . (از
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندانهای نیش میباشد. معده ٔ شتر دارای سه قسمت است و هزارلا (برجستگی و فرورفتگی ) ندارد. در هر پا فقط دو انگشت دارد که از
کشوفتنلغتنامه دهخداکشوفتن . [ ک ُت َ ] (مص ) کشفتن . گشودن . گشادن . || شکافتن . چاک دادن . کشفتن . || ترکیدن . بازشدن . کفتن . || پراگنده کردن . افشاندن . || گداختن . || حل کردن . || پژمردن . || افشردن . || خشک کردن . || غایب شدن . ناپدید شدن . || نابود شدن . || ناپدید کردن . (ناظم الاطباء).<b
مکشوفلغتنامه دهخدامکشوف . [ م َ ] (ع ص ) آشکاراکرده شده . (آنندراج ). آشکاراشده و بی پرده و فاش شده و ظاهرشده . (ناظم الاطباء). کشف شده . آشکار. آشکارا. ظاهر. پیدا. نمایان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت مکشوف و برهنه بی غلول بازگو رنجم مده ای بوالفضول .
نامکشوفلغتنامه دهخدانامکشوف . [ م َ ] (ص مرکب ) کشف ناشده . نهفته . مستتر. در پرده . پنهان . ناآشکار.
مکشوففرهنگ فارسی عمید۱. کشفشده.۲. (ادبی) ویژگی پایهای که با حذف هجای کوتاه پایانی مفعولات به مفعولن تبدیل شده باشد.۳. آشکارشده.۴. [قدیمی] برهنهشده.