کفایت تبیینیexplanatory adequacyواژههای مصوب فرهنگستانسطحی از کفایت در توصیف زبان یا نظریۀ عمومی زبان که با آن میتوان چگونگی دستیابی گویشور را به کفایت توصیفی در دانش زبانی توضیح داد
کیفیاتلغتنامه دهخداکیفیات . [ ک َ / ک ِ فی یا ] (از ع ، اِ) ج ِ کیفیت . چگونگیها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیفیت شود.- کیفیات اربعه ؛ حرارت و برودت و رطوبت و یبوست باشد، و آن را کیفیات اولی نیز گویند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخ
کفایتلغتنامه دهخداکفایت . [ ک ِ ی َ ] (ع اِمص ) کفایة. حصول چیزی در صورت استغنای از غیر آن چیز و عدم احتیاج به غیر. (ناظم الاطباء). بسندگی . (فرهنگ فارسی معین ). || قابلیت و لیاقت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شایستگی . کاردانی : چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ
کفأتلغتنامه دهخداکفأت . [ ک َ ءَ ] (ع اِمص ) کفاءة. همتایی . مانندی . (یادداشت مؤلف ). تساوی . (ناظم الاطباء) : چه در معالی کفأت نزدیک اهل مروت معتبر است . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 72). از انوار کفایت اقتباس کردی و از کفأت حضرت او ر
کفاتلغتنامه دهخداکفات . [ ک َف ف ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیر. اسد. (از اقرب الموارد).
کفاتلغتنامه دهخداکفات . [ ک ِ ] (ع اِ) فراهم آوردنگاه چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جایی که درآن فراهم آیند و جمع شوند. (از اقرب الموارد). جایی که مردم جمع شوند. (یادداشت مؤلف ) : الم نجعل الارض کفاتاً. (قرآن 25/77)
کفایتلغتنامه دهخداکفایت . [ ک ِ ی َ ] (ع اِمص ) کفایة. حصول چیزی در صورت استغنای از غیر آن چیز و عدم احتیاج به غیر. (ناظم الاطباء). بسندگی . (فرهنگ فارسی معین ). || قابلیت و لیاقت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شایستگی . کاردانی : چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ
کفایتفرهنگ فارسی عمید۱. بس کردن.۲. بس بودن؛ کافی بودن.۳. بس شدن.۴. شایستگی در ادارۀ امور.۵. (صفت) کافی.⟨ کفایت داشتن: (مصدر لازم) لیاقت و شایستگی داشتن.⟨ کفایت کردن: (مصدر لازم)۱. کافی بودن؛ بس بودن.۲. (مصدر متعدی) از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن.
کفایتلغتنامه دهخداکفایت . [ ک ِ ی َ ] (ع اِمص ) کفایة. حصول چیزی در صورت استغنای از غیر آن چیز و عدم احتیاج به غیر. (ناظم الاطباء). بسندگی . (فرهنگ فارسی معین ). || قابلیت و لیاقت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). شایستگی . کاردانی : چنین مردی به زعامت پیلبانان دریغ
بی کفایتلغتنامه دهخدابی کفایت . [ ک ِ ی َ ] (ص مرکب ) (از: بی + کفایت ) بی لیاقت . که از عهده ٔ کاری برنیاید. رجوع به کفایت شود.
کفایتفرهنگ فارسی عمید۱. بس کردن.۲. بس بودن؛ کافی بودن.۳. بس شدن.۴. شایستگی در ادارۀ امور.۵. (صفت) کافی.⟨ کفایت داشتن: (مصدر لازم) لیاقت و شایستگی داشتن.⟨ کفایت کردن: (مصدر لازم)۱. کافی بودن؛ بس بودن.۲. (مصدر متعدی) از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن.
باکفایتلغتنامه دهخداباکفایت . [ ک ِ ی َ ] (ص مرکب ) (از با+ کفایت ) لایق . قابل . باوقوف . (ناظم الاطباء). و رجوع به کفایت شود.