قفدرلغتنامه دهخداقفدر. [ ق َ دَ ] (ع ص ) زشت پیکر ناخوش دیدار. (منتهی الارب ). قبیح منظر. (اقرب الموارد). قفندر. (منتهی الارب ). و رجوع به قفندر شود.
کفکلغتنامه دهخداکفک . [ ک َ ] (اِ) بمعنی کف باشد مطلقاً اعم از کف صابون و کف آب و کف گوشت و کف دهان و کف شیرو امثال آن . (برهان ) (از غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زبد. (دهار) (ترجمان القرآن ). تفل . تفال . (منتهی الارب ). رغوه . کفچ . (فرهنگ جهانگیری ) : مرد