کفرالغتنامه دهخداکفرا. [ ک ُ ] (اِ) بهار خرما راگویند یعنی شکوفه ٔ خرما. (برهان ) (آنندراج ). شکوفه ٔخرمابن . (ناظم الاطباء). بعضی گویند پوست بهار درخت خرمای ماده باشد و آن را کفراه با زیادتی هاء و کفری بجای الف یای حطی هم می گویند با تشدید ثالث در عربی . (برهان ) (آنندراج ). پوست و غلاف شکوف
قفورالغتنامه دهخداقفورا. [ ق َ ] (معرب ، اِ) گیاهی است دوایی ، و آن راقطاة که مرغ سنگخواره باشد خورد. (برهان ). قفورا = کفراست ، و نزد بعضی قفرالیهود است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن از آقای معین در حاشیه ٔ برهان ). کفرا به ضم اول و تشدید سوم ، کافور، قفور (به فتح اول و تشدید دوم )، حفری (به ضم اول و
کفرو فکرو کردنلغتنامه دهخداکفرو فکرو کردن . [ ک َ ف َ ف َ ک َ ک َدَ ] (مص مرکب ) در تداول زیرورو کردن مالی و از میان دزدیدن همه یا مقداری از آن . در حساب به چربدستی مال کسی را بردن . به حیله دزدیدن . (یادداشت مؤلف ).
کفراجلغتنامه دهخداکفراج . [ ک َ] (اِخ ) دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد که 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
کفرالیهودلغتنامه دهخداکفرالیهود. [ ک َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) قفرالیهود است و آن نوعی از مومیایی باشد و به شیرازی مومیایی کوهی و مومیایی پالوده گویند. (برهان ). قفرالیهودی . حُمَر. زفت البحر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به قفرالیهود شود.
کفرانلغتنامه دهخداکفران . [ ک ُ ] (ع مص ) ناگرویدن . (منتهی الارب ) (دهار). || ناگرویدگی : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان فرخی .گر مسلمان بوده عبداﷲبن سرح از نخست باز کافر گشته و
أَعْرَابِفرهنگ واژگان قرآنباديه نشينها (کلمه اعراب در اصل جمع عرب است ، ولی در عبارت "ﭐلْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَنِفَاقاً " اسم شده براي عربهاي باديهنشين)
کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک َ ] (ع مص ) فروگرفتن چیزی را. کفر علیه کفراً؛ فروگرفت آن را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشیدن . (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (غیاث ) (دهار). پوشیدن و پنهان کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مستور کردن . پنهان ساختن و پوشید
قفورالغتنامه دهخداقفورا. [ ق َ ] (معرب ، اِ) گیاهی است دوایی ، و آن راقطاة که مرغ سنگخواره باشد خورد. (برهان ). قفورا = کفراست ، و نزد بعضی قفرالیهود است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن از آقای معین در حاشیه ٔ برهان ). کفرا به ضم اول و تشدید سوم ، کافور، قفور (به فتح اول و تشدید دوم )، حفری (به ضم اول و
کفرلغتنامه دهخداکفر. [ ک َ ] (ع اِ) ده و قریه . (ناظم الاطباء). ده . (منتهی الارب ). قریه . ج ، کفور. (از اقرب الموارد). قریه و آن در اسماء امکنه آید. (فرهنگ فارسی معین ). حدیث ، تخرجکم الروم منها کفراً کفراً؛ ای قریة من قری الشام . (اقرب الموارد) . || زمین دوردست از مردم . (منتهی الارب ) (ن
اصحاب مسجد ضرارلغتنامه دهخدااصحاب مسجد ضرار. [ اَ ب ِ م َ ج ِ دِ ض ِ ] (اِخ ) مسجد ضرار یا شقاق را گروهی از اهل عقبه برای ابوعامر ساختند که رئیس آنان بود. و اصحاب مسجد ضرار این پنج تن بودند: معتّب بن قشیر، ثعلبةبن حاطب ، خذام بن خالد، ابوحبیبةبن ازعر و عبداﷲبن نبتل بن حارث . این مسجد را بمنظور تفرقه ٔ م
کفراجلغتنامه دهخداکفراج . [ ک َ] (اِخ ) دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد که 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
کفرالیهودلغتنامه دهخداکفرالیهود. [ ک َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) قفرالیهود است و آن نوعی از مومیایی باشد و به شیرازی مومیایی کوهی و مومیایی پالوده گویند. (برهان ). قفرالیهودی . حُمَر. زفت البحر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به قفرالیهود شود.
کفرانلغتنامه دهخداکفران . [ ک ُ ] (ع مص ) ناگرویدن . (منتهی الارب ) (دهار). || ناگرویدگی : بدین دولت جهان خالی شد از کفران و از بدعت بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان فرخی .گر مسلمان بوده عبداﷲبن سرح از نخست باز کافر گشته و