چپقلشلغتنامه دهخداچپقلش . [ چ َ ق ُ ل َ ] (ترکی ، اِ) جنگ شمشیر را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). چپغولش . چپقولش . رجوع به چپغولش و چپقولش شود.
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک ُ ل ُ ] (ع ص ) مردان درشت و توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). مرد درشت و توانا. (ناظم الاطباء).
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) سبد حمامی باشدکه بدان زبال کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). سبدگرمابه بان و کناس را گویند که بدان سرگین و پلیدیهاکشند. (برهان ). مزبله و سله ٔ کناس . (انجمن آرا) (ازآنندراج ). سبد ح
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم پایین است که در بخش سیردان شهر ستان زنجان واقع است و 918 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک َ ل َ ] (ع ص ) مرد جوانمرد دلاور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کریم شجاع . (اقرب الموارد).
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک ُ ] (اِ) شکن و چین باشد. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). چین و تا. (ناظم الاطباء). چین و شکن . (فرهنگ فارسی معین ). شکن . چین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کلج برکلج ، چین در چین . (فرهنگ فارسی مع
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک ُ ل ُ ] (ع ص ) مردان درشت و توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). مرد درشت و توانا. (ناظم الاطباء).
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) سبد حمامی باشدکه بدان زبال کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). سبدگرمابه بان و کناس را گویند که بدان سرگین و پلیدیهاکشند. (برهان ). مزبله و سله ٔ کناس . (انجمن آرا) (ازآنندراج ). سبد ح
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم پایین است که در بخش سیردان شهر ستان زنجان واقع است و 918 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک َ ل َ ] (ع ص ) مرد جوانمرد دلاور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کریم شجاع . (اقرب الموارد).
کلجلغتنامه دهخداکلج . [ ک ُ ] (اِ) شکن و چین باشد. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). چین و تا. (ناظم الاطباء). چین و شکن . (فرهنگ فارسی معین ). شکن . چین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کلج برکلج ، چین در چین . (فرهنگ فارسی مع