کمادلغتنامه دهخداکماد.[ ک ِ ] (ع اِمص ) کوفتگی جامه ، اسم است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوفتگی جامه ، اسم است کَمد را. (ناظم الاطباء). اسم است از کمدالقصّار الثوب ؛ کوفت گازر جامه را. (از اقرب الموارد). رجوع به کَمد شود. || (اِ) لته ٔ چرکین که گرم کرده بر عضو دردناک نهند و آن مفید ریح است
کماتلغتنامه دهخداکمات . [ ک َ ] (ع اِ) سماروغ و آن چیزی است سفید به شکل بیضه و بعضی به صورت چتر در ایام برسات از زمین روید و این لفظرا به تای مدور نویسند. (از غیاث ). سماروغ . دنبلان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماة شود.
کماتلغتنامه دهخداکمات . [ ک ُ] (ع ص ، اِ) کُماة. دلاوران و سپاهیان . این جمع کمی [ ک َ ی ی ] است که به معنی دلاور باشد و این لفظ را به تای مدور نویسند. (غیاث ). ج ِ کمی . دلیران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و کمات جنود و حمات جیوش چون شرزه ای که هنگام جنگ چنگ در گری
کمیاتلغتنامه دهخداکمیات . [ ک َم ْ می یا ] (ع اِ) ج ِ کَمّیَّت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمیت شود.
قماثلغتنامه دهخداقماث . [ ] (اِخ ) ابن لاوی بن یعقوب بن اسحاق جد موسی بن عمران بن قماث است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 42 شود.
کماداتلغتنامه دهخداکمادات . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کماد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود.
کمادریوسلغتنامه دهخداکمادریوس . [ ک َ دَ ] (معرب ، اِ) لغتی است یونانی و معنی آن به عربی بلوط الارض باشد و آن گیاهی است سبزرنگ و بسیار تلخ و آن را در ابتدای استسقا دهند نافع است . (برهان ) (آنندراج ). مأخوذ از یونانی ، بلوط الارض . (منتهی الارب ). کماذریوس ، معرب از یونانی .مانداروی تلخ . (فرهنگ
کمادةلغتنامه دهخداکمادة. [ ک ِ دَ ] (ع اِ) کِماد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه پاره ای که گرم کرده بر جای درد نهند تا درد آن بیاساید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود.
کمادریوسفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با برگهای ریز شبیه برگ بلوط، طعم بسیارتلخ، گلهای ریز و بنفش، و ریشۀ ارغوانیرنگ که بیشتر در سنگلاخها میروید؛ بلوطالارض.
minorدیکشنری انگلیسی به فارسیجزئی، خردسال، رشته فرعی، شخص نابالغ، کهاد، صغیر، کوچکتر، خرد، کمتر، اصغر، صغری، پایین رتبه، محزون، کماد
قاصردیکشنری عربی به فارسیکمتر , کوچکتر , پايين رتبه , خردسال , اصغر , شخص نابالغ , محزون , رشته فرعي , کهاد , صغري , در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل کردن , کماد
غلبه داشتنلغتنامه دهخداغلبه داشتن . [ غ َ ل َ ب َ / ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) بیش بودن . بسیار شدن . چیره شدن : اگر در مردم یکی از این قوی بر دیگری غلبه دارد ناچار آنجا نقصانی آید. (تاریخ بیهقی ). و آنجا که خشکی غلبه دارد، بخار ضماد تر و کماد تر
اکمادلغتنامه دهخدااکماد. [ اِ ] (ع مص ) اندوهناک و دردمند گردانیدن دل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندوهگین کردن . (یادداشت مؤلف ). || کهنه و نرم و تابان گردیدن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نیک پاکیزه ناکردن جامه را. (از اقرب الموارد)
تکمیدلغتنامه دهخداتکمید. [ ت َ ] (ع مص ) گرم کردن عضوی به بستن کماد و جز آن بر وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوست بدن را با چیزی گرم یا سوزنده چون خردل و امثال آن تحریک و گرم کردن تا خون به سوی بیرون میل کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کماد کردن بر عضو رنجور
کماداتلغتنامه دهخداکمادات . [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کماد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود.
کمادریوسلغتنامه دهخداکمادریوس . [ ک َ دَ ] (معرب ، اِ) لغتی است یونانی و معنی آن به عربی بلوط الارض باشد و آن گیاهی است سبزرنگ و بسیار تلخ و آن را در ابتدای استسقا دهند نافع است . (برهان ) (آنندراج ). مأخوذ از یونانی ، بلوط الارض . (منتهی الارب ). کماذریوس ، معرب از یونانی .مانداروی تلخ . (فرهنگ
کمادةلغتنامه دهخداکمادة. [ ک ِ دَ ] (ع اِ) کِماد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه پاره ای که گرم کرده بر جای درد نهند تا درد آن بیاساید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود.
کمادریوسفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با برگهای ریز شبیه برگ بلوط، طعم بسیارتلخ، گلهای ریز و بنفش، و ریشۀ ارغوانیرنگ که بیشتر در سنگلاخها میروید؛ بلوطالارض.
اکمادلغتنامه دهخدااکماد. [ اِ ] (ع مص ) اندوهناک و دردمند گردانیدن دل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندوهگین کردن . (یادداشت مؤلف ). || کهنه و نرم و تابان گردیدن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نیک پاکیزه ناکردن جامه را. (از اقرب الموارد)