کمزةلغتنامه دهخداکمزة. [ ک ُ زَ ] (ع اِ) یک لخت از خرما و مانند آن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک توده از خرما و جز آن .(از اقرب الموارد). || پشته ای از ریگ و از خاک . ج ، کُمَز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قمزةلغتنامه دهخداقمزة. [ ق ُ زَ ] (ع اِ) یک مشت از خرما و جز آن برهم چسفیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پاره ٔ خرما. (مهذب الاسماء). || شکوفه ٔ گیاه که در آن دانه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
علی کماجیلغتنامه دهخداعلی کماجی . [ ع َ ک ُ ] (اِخ ) مردی کماج فروش بود که سری بسیار بزرگ داشت گوئی که دو جمجمه به هم پیوسته داشت . و کسانی را که سری بزرگ داشتند به وی تشبیه میکردند و میگفتند «مثل علی کماجی ». (از یادداشت مرحوم دهخدا).
کمزلغتنامه دهخداکمز. [ ک ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ کُمزَة. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کمزه شود.
پشتهلغتنامه دهخداپشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتند<
عکمزةلغتنامه دهخداعکمزة.[ ع ُ م ُ زَ ] (ع ص ، اِ) عُکمُز است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عکمز شود.