کملةلغتنامه دهخداکملة. [ ک َ م َ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کامل ، و گویند: هو کامل و هم کملة. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ کامل . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کملهلغتنامه دهخداکمله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (ص ) به معنی ابله و احمق و نادان باشد. (برهان ) (آنندراج ). نادان و گول و احمق و ابله . (ناظم الاطباء).
قملیةلغتنامه دهخداقملیة. [ ق َ م َ لی ی َ ] (ع ص ) زن سخت کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قملةلغتنامه دهخداقملة. [ ق َ ل َ ] (ع اِ) یکی قمل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قمل شود.- قملةالبسر ؛ کرمکی است . (منتهی الارب ).- قملة النسر ؛ جانورکی است که از خردی بسختی دیده شود و نیش آن کشنده است . (از اقرب الموارد).
قملةلغتنامه دهخداقملة. [ ق َ م ِ ل َ ] (ع ص ) زن سخت پستک . (منتهی الارب ).زن سخت کوتاه بالا. (اقرب الموارد). و عبارت راغب این است : خرد زشت که سپش را ماند. (از اقرب الموارد).
قملةلغتنامه دهخداقملة. [ ق ُم ْ م َ ل َ ] (ع ص ) امراءة قملة؛ زن کوتاه قامت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) یکی قُمَّل است . (از اقرب الموارد). رجوع به قمل شود.
کاملفرهنگ فارسی عمید۱. تمام.۲. [مقابلِ ناقص، جمع: کَمَلَة] بیعیبونقص.۳. (اسم) (ادبی) در عروض، بحری بر وزن «متفاعلن متفاعلن متفاعلن».
کملهلغتنامه دهخداکمله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (ص ) به معنی ابله و احمق و نادان باشد. (برهان ) (آنندراج ). نادان و گول و احمق و ابله . (ناظم الاطباء).
جانوسارلغتنامه دهخداجانوسار. (اِخ ) نام شخصی بوده همدانی ملازم دارای بن داراب ، و او دارای صاحب خود را در جنگ سکندر بفریب و مکر و حیله بقتل آورده و سکندر نیز او را بسبب قتل دارا بجهنم فرستاد. (برهان ). این کمله بصورتهای جانوسپار، جانوسیار هم آمده است . (از متن و حاشیه ٔ برهان چ معین ). جانوسپار.
تسبیعلغتنامه دهخداتسبیع. [ ت َ ] (ع مص ) هفت عدد کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).هفت تایی کردن چیزی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (المنجد). || بر هفت رکن ساختن چیزی را. || شستن آوند را هفت بار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموا
کامللغتنامه دهخداکامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم الاطباء). درست و راست شده ،
تکملةلغتنامه دهخداتکملة. [ ت َ م ِ ل َ ] (ع مص ) تمام گردانیدن و نیکو کردن . (آنندراج ). کمل تکمیلاً و تکملة. رجوع به تکمیل شود. (ناظم الاطباء). || (اِ) آنکه چیزی را تمام گرداند. (از اقرب الموارد). تکمیل و تتمه . (ناظم الاطباء) : و بیشترین مردم بر این دستور مال و خراج م
تکملةدیکشنری عربی به فارسیمتمم , متمم گرفتن , پي ايند , دنباله , عقبه , نتيجه , پايان , انجام , خاتمه