کنجکاولغتنامه دهخداکنجکاو. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کنجکاونده . جساس . تفحص کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کنجکاوی کند. متفحص . غوررس . (فرهنگ فارسی معین ) : ای بسا گنج آکنان کنجکاوکان خیال اندیش را شد ریش گاو. مولوی .روستائی شد
کنجکاولغتنامه دهخداکنجکاو. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کنجکاونده . جساس . تفحص کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کنجکاوی کند. متفحص . غوررس . (فرهنگ فارسی معین ) : ای بسا گنج آکنان کنجکاوکان خیال اندیش را شد ریش گاو. مولوی .روستائی شد
کنجکاولغتنامه دهخداکنجکاو. [ ک ُ ] (نف مرکب ) کنجکاونده . جساس . تفحص کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه کنجکاوی کند. متفحص . غوررس . (فرهنگ فارسی معین ) : ای بسا گنج آکنان کنجکاوکان خیال اندیش را شد ریش گاو. مولوی .روستائی شد