کندللغتنامه دهخداکندل . [ ک َ دَ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ چتریان به صورت درختچه با ارتفاع 1/2 تا 1/4 متر که در اکثر نقاط ایران می روید. ساقه اش ضخیم بی برگ و گلهایش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است . در مجاری ترشحی گیاه مذکو
کندیللغتنامه دهخداکندیل . [ ک ِ ] (اِ) چیزی است حلقه دار که از ریسمان سازند چون حلقه اش در گلوی کسی بند کنند فوراً جانش برمی آید. (آنندراج ). کمندی که بدان خفه می کنند. (ناظم الاطباء).
قندللغتنامه دهخداقندل . [ ق ِ دَ ] (اِخ ) موضعی است در بصره . رجوع به معجم البلدان و ابن اثیر ج 7 ص 143 شود.
قندللغتنامه دهخداقندل . [ ق ُ ن َ دِ ] (ع ص ) ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قَندِل شود.
قندللغتنامه دهخداقندل . [ ق َ دَ ] (ع ص ) ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد از قاموس و لسان ). بزرگ سر از شتر و دیگرستور. (ناظم الاطباء). قنادل . قندویل . (اقرب الموارد). قُنَدِل . (منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود.