کنسکلغتنامه دهخداکنسک . [ ک َ ن ِ ] (ص ) مرد تنگ چشم و نان کور و به تازی بخیل و ممسک است . (آنندراج ). ممسک . بخیل . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کنس شود.
کنشکلغتنامه دهخداکنشک . [ ک ِ ن ِ ] (اِ) تیر زدن اعضا به سبب دردمندی و آن را به عربی وجع خوانند. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ).