کنشوَرagent 3واژههای مصوب فرهنگستانکنشگری که قابلیت انجام دادن کار هدفمند یا اِعمال قدرت سیاسی را دارد
نشطدیکشنری عربی به فارسیکنش ور کردن , بفعاليت پرداختن , بکارانداختن , تخليص کردن(سنگ معدن) , نيرودادن , قوت دادن(به) تشجيع کردن , زندگي بخشيدن , حيات بخشيدن , جان دادن , روح بخشيدن , روح دادن , چالا ک شدن , زنده شدن , چابک شدن , با روح شدن
نشيطدیکشنری عربی به فارسیکاري , ساعي , فعال , حاضر بخدمت , داير , تنزل بردار , با ربح , معلوم , متعدي , مولد , کنش ور , کنش گر , بيرون از بستر , در جنبش , در حرکت , پرتکاپو , کارمايه اي , جدي , داراي انرژي