کهبدلغتنامه دهخداکهبد. [ ک َ ب َ / ب ُ / ک ُ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارد چون خازن و قابض . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 11
کهبدلغتنامه دهخداکهبد. [ ک ُ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: «که » = کوه + «بد»، پسوند دارندگی و اتصاف ) به معنی کوه نشین . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). مخفف کوه بود است ، یعنی کوه بودنده که عبارت از زاهد و عابد و مرتاض و گوشه نشین باشد. (برهان ). کوه نشی
کهبدفرهنگ فارسی عمید۱. نگهبان کوه.۲. کوهنشین.۳. پارسایی که در کوه خانه گرفته و در آنجا عبادت میکند.
کعباتلغتنامه دهخداکعبات . [ ک َ ] (ع اِ) خانه ٔ مربعشکل را گویند. (معجم البلدان ). || خانه ٔ مرتفع. (معجم البلدان ).
کعباتلغتنامه دهخداکعبات . [ ک َ ع َ ] (اِخ ) خانه ای بود مر ربیعه را که طواف آن می کردند. (منتهی الارب )(معجم البلدان ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سنقطارلغتنامه دهخداسنقطار. [ س ِ ن ِ ] (اِخ ) وی کُهبد رومی است . او را سقطری نیز گفته اند. (از المعرب جوالیقی ص 196).
بدفرهنگ فارسی عمیدصاحب؛ سرور؛ دارنده؛ خداوند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باربد، سپهبد، کهبد، موبد، هیربد.
گهبدلغتنامه دهخداگهبد. [ گ َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آن مرد باشد که زر و سیم پادشاه به وی سپارند، و او به خزانه بسپارد، چون خازن و قابض . (یادداشت بخط مؤلف از نسخه ٔ خطی لغت فرس اسدی ) (نسخه ٔ تحفة الاحباب حافظاوبهی ). || توسعاً نقاد و صراف . سمعانی در جهبذ گوید هذه حرفة معروفة فی نقد الذه
گاه بدلغتنامه دهخداگاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
جهبذلغتنامه دهخداجهبذ. [ ج ِ ب ِ ] (معرب ، ص ، اِ) نقاد دانا. (منتهی الارب ). ناقد شناسا به تمییز خوب از بد، و آن معرب کهبد فارسی است . (از اقرب الموارد). ج ، جَهابِذة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): انه [ ارسطاطالیس ] کان فیلسوف الروم و عالمها و جهبذها و نحریرها و خطیبها. (عیون الانباء ج