کهیرکلغتنامه دهخداکهیرک . [ ک َ رَ ] (اِ) به معنی بادنگان دیده شده . (آنندراج ) (انجمن آرا). اسم فارسی و عربی بادنجان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
کهپرکلغتنامه دهخداکهپرک . [ ک َ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) بادنجان را گویند، و آن چیزی است معروف که قلیه کنند و خورند. (برهان ) (آنندراج ). بادنجان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
کهورکلغتنامه دهخداکهورک . [ ک َ رَ ] (اِخ )نام محلی در 369 هزارگزی کرمان و 158 هزارگزی زاهدان از راه شوره گز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کاورکلغتنامه دهخداکاورک . [ وَ رَ ] (اِ) بار و میوه ٔ کبر باشد و آن شبیه است بخیار کوچک و آن را خیار کبر هم میگویند. در سرکه انداخته آچار سازند و با طعام خورند. (برهان ).