کوبندهلغتنامه دهخداکوبنده . [ ب َ دَ / دِ] (نف ) آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین ) : عمودی که کوبنده هومان بودتو آهن مخوانش که موم آن بود. فردوسی .کنون این برافراخته یال من همان زخم کوبنده کوپال من
نیکوبندگیلغتنامه دهخدانیکوبندگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حسن خدمت . (یادداشت مؤلف ). اخلاص . نیک بندگی . نکوبندگی . رجوع به نیک بندگی شود : چون اتابک محمد شرایط نیکوبندگی به تقدیم رسانیده بود... (بدایعالازمان ). بیشتر شیخ ابراهیم حاک