کودک وارلغتنامه دهخداکودک وار. [ دَ ] (ق مرکب ) مانند کودک . کودکانه : میان خاک چه بازی سفال ، کودک وارسرای خاک به خاکی بباز مردآسا. خاقانی .مرکب از چوب کرده کودک وارپس به دروازه ٔ هلاک شده . خاقانی .و
کودکلغتنامه دهخداکودک . [ دَ ] (ص ) کوچک . صغیر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی ، کوتک بمعنی صغیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک شود. || (اِ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. (ناظم الاطباء). فرزندی که به حد بلوغ نرسیده (پسر یا دختر
مرکبلغتنامه دهخدامرکب .[ م َ ک َ ] (ع اِ) برنشستنی از ستور. (منتهی الارب ). اسب . آنچه برآن سوار شوند از قسم مواشی ، اکثر به معنی اسب مستعمل است . (از غیاث ) (آنندراج ). اسب بارگی . باره . برنشستی . برنشست . برنشستنی . بارگیر. سواری . ولید. ج ، مراکب : مجلس و مرکب
باختنلغتنامه دهخداباختن . [ ت َ ] (مص ) لازم و متعدی هر دوآمده است . مقابل بردن ، در قمار. گم کردن در قمار. زیان کردن در قمار. باختن چیزی بگرو. مقامره . (منتهی الارب ). تقامر. (منتهی الارب ) (کازیمیرسکی ). قمار باختن . یَسْر. یَسَر. مغلوب حریف شدن در قمار. جنسی از قمارکه نقد خود را در قمار بحر
دروازهلغتنامه دهخدادروازه . [ دَرْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ترجمه ٔ باب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطلق «در» در تداول : ز دروازه بیرون نهادند پای زبان بسته از گفته هر یک بجای . فردوسی .دروازه ٔ سرای از
کودکلغتنامه دهخداکودک . [ دَ ] (ص ) کوچک . صغیر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی ، کوتک بمعنی صغیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک شود. || (اِ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. (ناظم الاطباء). فرزندی که به حد بلوغ نرسیده (پسر یا دختر
زبان کودکلغتنامه دهخدازبان کودک . [ زَ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سخنی که با کودکان گفته میشودو برای آنان قابل فهم است . زبان کودکی : چونکه با کودک سر و کارم فتادپس زبان کودکان باید گشاد. مولوی .رجوع به زبان اطفال شود.
دیله کودکلغتنامه دهخدادیله کودک . [ ل َ دَ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان گوید دجیل نهری است به اهواز که آن را اردشیربن بابک حفر نمود. حمزه گوید که نام این رود در روزگار فرس دیله کودک یعنی دجله ٔ خرد بوده است که به دجیل معرب گردید مخرج این نهر از اصفهان و مصب آن به دریای فارس نزدیک آبادان است . (ا
کودکلغتنامه دهخداکودک . [ دَ ] (ص ) کوچک . صغیر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی ، کوتک بمعنی صغیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک شود. || (اِ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. (ناظم الاطباء). فرزندی که به حد بلوغ نرسیده (پسر یا دختر
خدمات سلامت مادر و کودکmaternal and child health servicesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از تسهیلات و برنامهها که با هدف ارائۀ خدمات پزشکی و اجتماعی به مادران و کودکان سازماندهی شده است اختـ . خدمات سماک MCH services