کود دادنلغتنامه دهخداکود دادن . [ دا دَ ] (مص مرکب ) ریختن کود به زمین برای ازدیاد محصول زراعتی یا به دست آوردن نوع بهتر از محصولات و رجوع به کود شود.
شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
کودلغتنامه دهخداکود. (اِ) توده و خرمن غله را گویند. (برهان ). خرمن را گویند. (آنندراج ). توده و انبار غله . (ناظم الاطباء). توده ٔ غله . خرمن غله . (فرهنگ فارسی معین ). || باری که بر زمین زراعت ریزند تا زمین قوت گیرد و زراعت خوب آید. (برهان ). خاکروبه که برای قوت مزرعه جمع کرده به باغ و فالی
کودلغتنامه دهخداکود. (اِخ )دهی از بخش پشت آب که در شهرستان زابل واقع است و 1309 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کودلغتنامه دهخداکود. [ ک َ ] (ع مص ) بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منع کردن . (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن به کاری از برای شروع کردن در آن . (ترجمان القرآن ). نزدیک آمدن کاری که شود، مَکاد و مَکادة مثله . یقال : کاد یفعل و کید یفعل ؛ ای قارب و لم یفعل . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کودلغتنامه دهخداکود. [ ک َ وُ] (ص ) مخفف کبود است و آن رنگی باشد معروف . (برهان ). کبود. (ناظم الاطباء). کبود. کوود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کبود شود.
رکودلغتنامه دهخدارکود. [ رَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده که پیوسته شیر دهد و قطع نکند. || کاسه ٔ پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
رکودلغتنامه دهخدارکود. [ رُ ] (ع مص ) راست ایستادن ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از دهار) (از اقرب الموارد). ایستادن ترازو. (تاج المصادربیهقی ) (از المصادرزوزنی ). || آرمیدن و برجای بودن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). ایستادن . آسودن . (فرهنگ فارسی معین ). آرمیدن قوم از آمد و شد در شب .
وکودلغتنامه دهخداوکود. [ وُ ] (ع مص ) اقامت نمودن . || آهنگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || رسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اصابه کردن . (اقرب الموارد). || استوار کردن گره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد): وکد العقد؛ استوار کرد گره را. (منتهی الارب ). || بستن
ممکودلغتنامه دهخداممکود. [ م َ ] (ع ص ) به گل سرخ رنگ کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ): ثوب ممکود؛ جامه ٔ با گِل سرخ رنگ شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیر (بیشه )آلوده به خون شکار که گویا به گل سرخ رنگ کرده شده است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
منکودلغتنامه دهخدامنکود. [ م َ ] (ع ص ) عطاء منکود؛ عطای کم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).دهش کم و اندک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).