خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوسج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوسج
لغتنامه دهخدا
کوسج . [ س َ / ک َ س َ ](معرب ، ص ) فارسی است معرب . (منتهی الارب ). کوسه . فارسی است معرب . (آنندراج ). مأخوذ از فارسی کوسه . (ناظم الاطباء). اثط. و او کسی است که ریش او بر زنخ باشد نه بر رخسارها. ازهری گفت : کوسج در عربی ریشه ای ندارد. بعضی گفته ا...
-
کوسج
لغتنامه دهخدا
کوسج . [ ک َ س َ ] (اِخ ) ابویعقوب اسحاق بن منصور...، معروف به کوسج است که اکنون نیزکوچه ای در مرو منسوب به اوست . (از انساب سمعانی ).
-
کوسج
لغتنامه دهخدا
کوسج . [ ک َ س َ ] (اِخ ) سهل بن شاپور، متوفی به سال 218 هَ . ق . طبیبی از مردم اهواز. وی را با یوحنابن ماسویه و جورجیس بن بختیشوع اخبار و مزاحها بوده است . او راست : الاقرباذین . (از اعلام زرکلی ).
-
جستوجو در متن
-
خرست
لغتنامه دهخدا
خرست . [خ َ رَ ] (اِ) کوسه . کوسج ، و آن ماهی است . (از الجماهر بیرونی ص 143 و 144). رجوع به کوسه و کوسج شود.
-
کواسج
لغتنامه دهخدا
کواسج . [ ک َ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کَوسَج . (اقرب الموارد). رجوع به کوسج شود.
-
کوسق
لغتنامه دهخدا
کوسق . [ س َ ] (معرب ، ص ) بعضی گویند فارسی معرب است .(از المعرب جوالیقی ص 283). معرب کوسه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوسج . رجوع به کوسج و کوسه شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َس َ ] (اِخ ) ابن کوسج عمر. رجوع به حسن برسوی شود.
-
حسام الدین
لغتنامه دهخدا
حسام الدین . [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) کوسج . او راست : الاستیفاء الکوسجیة در شرح وقایة.
-
حزر
لغتنامه دهخدا
حزر. [ ح َ ] (ع اِ) شیر ترش . (معجم البلدان ). ماست نیک ترش . حزراء. || قول حدس . (معجم البلدان ). || کوسه . کوسج . خرست . ماهی موذی معروف . بیرونی آرد: فراء گوید لخم همان ضفدع است . و ابوالعباس عمانی گوید: لخم بفارسی فیشواذ است که موذی نباشد وموذی آ...
-
لخم
لغتنامه دهخدا
لخم . [ ل ُ ] (ع اِ) ماهیی است دریایی و کوسج خوانند. (منتهی الارب ). کوسج . کوسه . (فارسی آن پیشواذ است ). جمل البحر. فیشوا. پیشواذ.ضرب من السمک خبیث له ذنب طویل یضرب به و یسمی جمل البحر. (الجماهر بیرونی ص 143) : و فی هذا البحر [بحر هرکند] سمک یدعی ا...
-
حسین
لغتنامه دهخدا
حسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن احمدبن جعفر مکنی به ابوعبداﷲ کوسج . محدث اصفهانی است . (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 285).
-
کوسجة
لغتنامه دهخدا
کوسجة. [ ک َ س َ ج َ ] (ع مص ) کوسه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوسج الرجل ؛ آن مرد کوسه گردید. (از اقرب الموارد).
-
لحیانی
لغتنامه دهخدا
لحیانی . [ ل ِح ْ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به لحیة. ریشو. بلمه . (سروری ). مرد بزرگ ریش یا درازریش . بامه (؟) (سروری از نسخه ٔ میرزا). گردریش . کلان ریش . (دهار). لحیان . رجل لحیانی ؛ مردی ریش آور. (مهذب الاسماء). پرریش . مقابل کوسج . ریش تپه . تپه ر...
-
حسن برسوی
لغتنامه دهخدا
حسن برسوی . [ ح َ س َ ن ِ ب ُ س َ ] (اِخ ) ابن کوسج عمر واعظ جامع قلعه و درگذشته ٔ 1066 هَ . ق . او راست : رساله ٔ تعدیل الارکان در نماز. (هدیة العارفین ج 1 ص 291).