کوشی کلالغتنامه دهخداکوشی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کیاکلا که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
راهبُرد پیشگامی در کاهش هزینهcost leadership strategyواژههای مصوب فرهنگستانراهبردی برای کاهش هزینههای عملیاتی در فضای رقابتی
کوسگیلغتنامه دهخداکوسگی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) صفت کوسه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوسه شود.
کوشیلغتنامه دهخداکوشی . (ترکی -مغولی ، اِ) علوفه و آذوقه و سیورسات . (فرهنگ فارسی معین ) : سلطان ارزروم قضای حقی را که او وقت محاصره ٔ اخلاط به مدد علوفه و کوشی نشانده ، به انواع مبرات و کرامات مخصوص شد. (تاریخ جهانگشا ج 2 ص <span clas
سست کوشیلغتنامه دهخداسست کوشی .[ س ُ ] (حامص مرکب ) کاهلی . تنبلی کردن : آهن شه چو سخت جوشی کردلشکر ترک سست کوشی کرد.نظامی .
کوشیلغتنامه دهخداکوشی . (ترکی -مغولی ، اِ) علوفه و آذوقه و سیورسات . (فرهنگ فارسی معین ) : سلطان ارزروم قضای حقی را که او وقت محاصره ٔ اخلاط به مدد علوفه و کوشی نشانده ، به انواع مبرات و کرامات مخصوص شد. (تاریخ جهانگشا ج 2 ص <span clas
اسکوشیلغتنامه دهخدااسکوشی . [ اِ ] (اِخ ) ماتیو دُ. وقایعنگار فرانسوی . مولد وی کِسْنوا ل ُ کُنت در حدود 1420م . و متوفی در حدود 1483. او راست : کرنیک که تاریخی است نفیس شامل وقایع 1444 تا <spa