خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوهسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوهسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کوهسار› kuhsar سر کوه.
-
کوهسر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
spire
-
واژههای همآوا
-
کوه سر
لغتنامه دهخدا
کوه سر. [ س َ ] (اِ مرکب ) کوه . کوهستان . (از فهرست ولف ). کوهسار. سرکوه : ز ره دامنش را بزد بر کمرپیاده برآمد بر آن کوه سر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 893).چنین گفت کین کوه سر، خان ماست بباید کنون خویشتن کرد راست . فردوسی (ایضاً ص 897).سپیده چو...
-
کوه سر
لغتنامه دهخدا
کوه سر. [ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کوه سر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
mountaintop, pinnacle
-
جستوجو در متن
-
کهسر
لغتنامه دهخدا
کهسر. [ ک ُ س َ ](اِ مرکب ) مخفف کهسار به معنی سر کوه است . (آنندراج )(انجمن آرا). رجوع به کوهسر و کهسار و کوهسار شود.
-
برپای خاستن
لغتنامه دهخدا
برپای خاستن . [ ب َ ت َ] (مص مرکب ) انتصاب . (تاج المصادر). برپا خاستن . بلند شدن . ایستادن . قیام کردن . بپا خاستن : چو بشنید جاماسپ برپای خاست بدو گفت کای خسرو داد راست . فردوسی .چو خسرو چنان دید برپای خاست از آن کوهسر سر برآورد راست . فردوسی .نپیچ...