قؤوللغتنامه دهخداقؤول . [ ق َ ئو ] (ع ص ) گوینده . (منتهی الارب ). قائل . ج ، قُوُل . (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود.
کوچولارلغتنامه دهخداکوچولار. (اِخ ) دهی از دهستان قره قویون که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 203 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کوچولولغتنامه دهخداکوچولو. (ص ) در تداول عامه ، کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول عامه ، بسیار کوچک : دست و پا کوچولو. آقاکوچولو. خانم کوچولو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) بچه . کودک . (فرهنگ فارسی معین ).
کوچولهلغتنامه دهخداکوچوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) کچوله . (فرهنگ فارسی معین ). کچله . اداراقی . اذراقی . خانق الکلب . قاتل الکلب .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کچوله شود.
موچوللغتنامه دهخداموچول . (ص ، از اتباع )(تداول عامه ) از اتباع کوچول . کوچک : کوچول موچول . || نامی است که به مردان و زنان هر دو (بیشتر به زنان ) اطلاق می شود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
کوچولارلغتنامه دهخداکوچولار. (اِخ ) دهی از دهستان قره قویون که در بخش حومه ٔ شهرستان ماکو واقع است و 203 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کوچولولغتنامه دهخداکوچولو. (ص ) در تداول عامه ، کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول عامه ، بسیار کوچک : دست و پا کوچولو. آقاکوچولو. خانم کوچولو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) بچه . کودک . (فرهنگ فارسی معین ).
کوچولهلغتنامه دهخداکوچوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) کچوله . (فرهنگ فارسی معین ). کچله . اداراقی . اذراقی . خانق الکلب . قاتل الکلب .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کچوله شود.