کوچکترینلغتنامه دهخداکوچکترین . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (ص عالی ) خردترین و کهترین . (ناظم الاطباء). خردترین . صغیرترین . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچک شود. || کم وسعت ترین و کم حجم ترین . || اندکترین : کوچکترین اطلاعی به دست نیاوردم . || کم سن ترین . (فرهنگ فار
minimsدیکشنری انگلیسی به فارسیminims، هر چیز کوچک، چکه، قطره، جانور بسیار ریز، ادم کوتوله، نقطه، کوچکترین ذره، ذره، چیز کم اهمیت و خرد
minimدیکشنری انگلیسی به فارسیحداقل، هر چیز کوچک، چکه، قطره، جانور بسیار ریز، ادم کوتوله، نقطه، کوچکترین ذره، ذره، چیز کم اهمیت و خرد، وابسته به حداقل، حد اقل، خرد، کمترین
ذرةدیکشنری عربی به فارسیهسته , اتم , جوهر فرد , جزء لا يتجزي , کوچکترين ذره , غله , دانه ذرت , ميخچه , دانه دانه کردن , نمک زدن , خرده , ذره , نقطه , با شتاب نوشتن , دره , خس , ريزه , خال
کوچکترینلغتنامه دهخداکوچکترین . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (ص عالی ) خردترین و کهترین . (ناظم الاطباء). خردترین . صغیرترین . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچک شود. || کم وسعت ترین و کم حجم ترین . || اندکترین : کوچکترین اطلاعی به دست نیاوردم . || کم سن ترین . (فرهنگ فار
کوچکترینلغتنامه دهخداکوچکترین . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (ص عالی ) خردترین و کهترین . (ناظم الاطباء). خردترین . صغیرترین . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچک شود. || کم وسعت ترین و کم حجم ترین . || اندکترین : کوچکترین اطلاعی به دست نیاوردم . || کم سن ترین . (فرهنگ فار