کوکهلغتنامه دهخداکوکه . [ ] (اِخ ) کوکج . دهی از دهستان افشاریه که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 301 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کوکهلغتنامه دهخداکوکه . [ کو ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایل تیمور که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کوکهلغتنامه دهخداکوکه . [ کو ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستاق که در بخش خمین شهرستان محلات واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کوکهلغتنامه دهخداکوکه . [ کو ک َ / ک ِ ] (اِ) به معنی کوکوه است که جغد باشد و آن پرنده ای است منحوس . (برهان ). جغد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوکوه . کوکن . کوکنک . جغد. (فرهنگ فارسی معین ). || (ترکی ،اِ) به ترکی برادر رضاعی را گویند یعنی در طفلی با هم شیر
قوقةلغتنامه دهخداقوقة. [ قو ق َ ] (ع اِ) جای موی از سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الصَلَعه . || (ص ) اصلع. چنانکه گویند: لها ولد قوقة احدب . (اقرب الموارد).
قوقهلغتنامه دهخداقوقه . [ قو ق َ / ق ِ ] (اِ) به فتح قاف دوم به معنی قوقو است که تکمه ٔ کلاه و پیراهن و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ) : چتر زرین چرخ یعنی مهرافسر و قوقه ٔ کلاه تو باد. ؟ (از آنندراج ).
قوقیهلغتنامه دهخداقوقیه . [قی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) دینارهای مضروب قیصر روم بدان جهت که نامش (نام قیصر) قوق بوده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دنانیر قوقیه از سکه های قیصر است بدان جهت که او را قوق مینامیدند. (از اقرب الموارد). و در حدیث عبدا
کوکه رژلغتنامه دهخداکوکه رژ. [ کو ک ِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قطور که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع است و 331 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
قلعه کوکهلغتنامه دهخداقلعه کوکه . [ ق َ ع َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 2500گزی باختر مهاباد و 20هزارگزی باخترشوسه ٔ مهاباد به سردشت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری سالم است . س
کوکۀ دوشاخهtuning forkواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کوکۀ فلزی که به شکل دوشاخه ساخته میشود و براثر ارتعاش شاخههای آن بسامد معینی ایجاد میشود
کوکلتاشلغتنامه دهخداکوکلتاش . [ ک ُ ک ُ ] (ترکی -مغولی ، اِ مرکب ) برادر رضاعی . از لغات ترکی ، لهذا برادر رضاعی پادشاه را کوکلتاش خان لقب باشد. مؤلف گوید که برادر رضاعی در اینجا مراد از پسر دایه نیست ، بلکه شخصی دیگر باشد و کوکلتاش مرکب است از کوکه و تاش و لام تبجیل ، زیرا که کوکه پسر دایه را
دیاپازنdiapasonواژههای مصوب فرهنگستانابزاری که بسامد معینی تولید میکند و برای کوک کردن ساز به کار میرود متـ . کوکه
کیکلغتنامه دهخداکیک . [ ک ِ ] (انگلیسی ، اِ) (با کاک و کوکه مقایسه شود) نوعی نان شیرینی که با آرد و روغن و تخم مرغ تهیه کنند، و آن انواع دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
کوکوهلغتنامه دهخداکوکوه . [ ک ُ / کو ک ُ وَ / وِ ] (اِ) به معنی کوکنک است که جغد باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوکن و جغد. (ناظم الاطباء). کوکه . کوکن . کوتنک . جغد. (فرهنگ فارسی معین ).
کوکه رژلغتنامه دهخداکوکه رژ. [ کو ک ِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قطور که در بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع است و 331 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شبکوکهلغتنامه دهخداشبکوکه . [ ش َ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شبکو. شبکوک . شبکوکا. نوعی از گدایی باشد. (برهان ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
قلعه کوکهلغتنامه دهخداقلعه کوکه . [ ق َ ع َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 2500گزی باختر مهاباد و 20هزارگزی باخترشوسه ٔ مهاباد به سردشت . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری سالم است . س