سخن گفت
particularly
itemization
گردشکن کردن استخوان
چشم قی کرده،کم بینا
bill
با آنان سخن گفتند
با او سخن گفت
کلم؛ کلمسنگ؛ کلمقمری.
کلم پیچ، کلم بروکسل، کلم فندقی
کلم بروکلی، کلم پیچ، سوپ کلم
کلم،گل کلم
کلم بروکلی، کلم قمری
که سخن بگوییم - که تکلم کنیم