کُشتیگیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) شتیگیر مرشد، کهنهسوار، پیشکسوت، عیّار، پهلوان، جهانپهلوان، نوچه، نوخاسته، میاندار، ضربگیر پهلوان، جوانمرد قَدَر، همقدر، همزور تختی
کشتی گرلغتنامه دهخداکشتی گر. [ ک َ / ک ِ گ َ ] (ص مرکب ) کشتی ساز. (ناظم الاطباء)(آنندراج ) : چون از این کارها فارغ شدند کشتی گران کشتیها می ساختند. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی ). || ملاح . ناخدا. سفان (دهار) : جه
کشتی گرلغتنامه دهخداکشتی گر. [ ک ُ گ َ / گ ِ ] (ص مرکب ) کشتی گیر. آنکه کشتی گیرد : نه با کشتی گران زور آزمایم نه با میخوارگان رامش فزایم .(ویس و رامین ).
کشتی گیرلغتنامه دهخداکشتی گیر. [ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه کشتی گیرد. پهلوان . (ناظم الاطباء). مُصطَرِع . (منتهی الارب ) : جعد او بر پرند کشتی گیرزلف او بر حریر چوگان باز. فرخی .سندروس چهار دانگ و نیم سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این ب