کُند کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کُند کردن، دندان چیزیراکشیدن، ازپهنا استفاده کردن، ازکار انداختن
کند کردنلغتنامه دهخداکند کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سست و ناتوان کردن . از کار انداختن : تا آن جوان تیز و قوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. || تیزی و حدّت چیزی را کاستن . برندگی چیزی را از بین بردن <sp