چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
نوآوری هزینهکاهcost innovationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی نوآوری که از طریق تغییر در فرایند تولید، جایگزین ارزانقیمتی برای محصول مشابه ارائه میدهد
کو کوفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) = فاخته۲. آواز فاخته: ◻︎ آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگهِ او شهان نهادندی رو ـ دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته همیگفت که کوکو کوکو (خیام: ۱۰۲).
کچورلغتنامه دهخداکچور. [ ک َ ] (هندی ، اِ) در هندوستان چیزی است مانند زرنباد که بوی خوش دارد. (آنندراج ) : به هر باغی ازو بو می گرفتم کچورها از کس او می گرفتم . ملافوقی یزدی (از آنندراج ).و رجوع به کَجور شود.
کچورستاقلغتنامه دهخداکچورستاق . [ ک َ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان . جلگه ای و معتدل . سکنه 244 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کچوزلغتنامه دهخداکچوز. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. کوهستانی و معتدل . سکنه ٔ آن 169 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کچوسنگلغتنامه دهخداکچوسنگ . [ ک َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان . کوهستانی و معتدل . سکنه 575 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کچوکچولغتنامه دهخداکچوکچو. [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) صوتی که بدان مردم برخی ولایات ایران سگ را خوانند، بیشتر برای خوردن ، مانند بیاه بیاه در جاهای دیگر. (از یادداشت مؤلف ).
کجهلغتنامه دهخداکجه . [ ک َج ْ ج َ ] (اِخ ) قصبه ای بوده است نزدیک چالوس که به نام های کچه و کجو و کجویه یا کچو نیزنامیده شده است . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران ص 27 و 154 و ترجمه ٔ آن ص 50 و
کچهلغتنامه دهخداکچه . [ ک َ چ َ ] (اِخ ) قصبه ای در رویان بود و به نام های کَجَّه ، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. (از ترجمه سفرنامه ٔ مازندران ص 205 و بخش انگلیسی ص 154). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در حول و حو
کچو مثقاللغتنامه دهخداکچو مثقال . [ ک َ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین شهرستان اردستان . کوهستانی و معتدل . سکنه 1508 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کچورلغتنامه دهخداکچور. [ ک َ ] (هندی ، اِ) در هندوستان چیزی است مانند زرنباد که بوی خوش دارد. (آنندراج ) : به هر باغی ازو بو می گرفتم کچورها از کس او می گرفتم . ملافوقی یزدی (از آنندراج ).و رجوع به کَجور شود.
کچورستاقلغتنامه دهخداکچورستاق . [ ک َ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان . جلگه ای و معتدل . سکنه 244 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کچوزلغتنامه دهخداکچوز. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. کوهستانی و معتدل . سکنه ٔ آن 169 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کچوسنگلغتنامه دهخداکچوسنگ . [ ک َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان . کوهستانی و معتدل . سکنه 575 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کچوکچولغتنامه دهخداکچوکچو. [ ک ُ ک ُ ] (اِ صوت ) صوتی که بدان مردم برخی ولایات ایران سگ را خوانند، بیشتر برای خوردن ، مانند بیاه بیاه در جاهای دیگر. (از یادداشت مؤلف ).