کژغانلغتنامه دهخداکژغان . [ ک َ ] (ترکی ، اِ) به معنی قزغان است که دیگ طعام پزی باشد. (برهان ) (آنندراج ). قزقان . قازان . قازقان . (فرهنگ فارسی معین ) : ولی با این همه زین خوان خالی شسته به دستم که حلوای جهان پخته نگردد اندرین کژغان .امیرخ
کوغونلغتنامه دهخداکوغون . [ ] (اِخ ) شهری است [ به ناحیت کرمان ] میان سیرگان و بم . جایی سردسیرو هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 128).