کیسه کشیلغتنامه دهخداکیسه کشی . [ س َ / س ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کیسه کش . دلاکی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیسه کش و کیسه کشیدن شود.
چکسهلغتنامه دهخداچکسه . [ چ َ س َ / س ِ ] (اِ) پارچه ٔ کاغذی را گویند که عطاران در آن مشک و عنبر و سفوف و سنون و زرو دارو وامثال آن پیچیده باشند و آن درهم شکسته شده باشد. (برهان ). کاغذی را گویند که در میان آن مشک و عنبر و زرو دارو و سفوف و سنون و امثال آن نه
چکشهلغتنامه دهخداچکشه . [ چ َش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 12 هزارگزی شمال باختری سقز و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ سقز به میاندوآب واقع است . کوهستانی وسردسیر است و 150
خِلِطْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کیسه ، کیسه گونی ، این واژه معمولا همراه با واژه پِلِت بکار میرود.
خلطواژهنامه آزادخِلِطْ:(khelet) در گویش گنابادی یعنی کیسه ، کیسه گونی ( این واژه معمولا همراه با واژه پِلِت بکار میرود)
سبدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام زنبیل، ساک، کیسه▲ طبق، خوانچه، تبگ، سینی، شانه گهواره، ننو، قنداق، قنداقه، تخت نوزاد، تختخواب بچه سبدحصیری، حصیر، سبد لباس سبد دستهدار، ساک، کیسۀ دستهدار، جوال، توبره، کیسه، پاکت، گونی کیسه خواب کولهپشتی، بقچه، بخچه تیبگ سطل، دلو چرخ دستی، متیل، تفت
کیسهفرهنگ فارسی عمیدپارچهای که اطراف آن را دوخته و چیزی در آن بریزند؛ جیب.⟨ کیسهٴ صفرا: (زیستشناسی) کیسۀ گلابی شکل که در زیر کبد قرار دارد و صفرا در آن ذخیره میشود.
کیسهلغتنامه دهخداکیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج ). خریطه ٔ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که د
کیسهفرهنگ فارسی معین(س ) (اِ.) 1 - پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت . 2 - جیب . ؛ ~ دوختن برای چیزی طمع کردن در آن چیز. ؛ از ~ی خلیفه بخشیدن کنایه از: از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن . ؛سر ~ را شل کردن کنایه از: پول خرج کردن .
دکیسهلغتنامه دهخدادکیسه . [ دِ کیس ْ س ِ / دِ س ِ ] (صوت ) کلمه ٔتعجب است در تداول لوطیان و مشتی ها. علامت تعجب و علامت استفهام انکاری است . صوتی است علامت تعجب و گاهی تحقیر را. (یادداشت مرحوم دهخدا). دکی . دکیره . زکی .
دارکیسهلغتنامه دهخدادارکیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) کیسه ای که هنگام خزان بر میوه ٔ درختان پوشانند تا برای زمستان بماند. || کیسه مانندی که از درخت معروف پشه دار بوجود می آید و درون آن پر از پشه است . (برهان ) (آنندراج ).
کهن کیسهلغتنامه دهخداکهن کیسه . [ ک ُ هََ / هَُ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مالدارقدیم . مقابل نوکیسه . (آنندراج ). آنکه دارای دولت دیرینه باشد. مقابل نوکیسه . (ناظم الاطباء). کسی که از قدیم ثروتمند بوده . (فرهنگ فارسی معین ). || طمعکا
ابوکیسهلغتنامه دهخداابوکیسه . [ اَ ک َی ْی ِ س َ ] (اِخ ) البرأبن قیس السکونی . تابعی است . اواز سعدبن ابی وقاص و از او ایادبن لقیط روایت کند.
نوکیسهلغتنامه دهخدانوکیسه . [ ن َ / نُو س َ / س ِ ] (ص مرکب ) نودولت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه تازه به مال و دارائی رسیده . مقابل کهن کیسه . تازه به دوران رسیده . (فرهنگ فارسی معین ). ندیدبدید. تازه به دولت رسیده <span