کو کوفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) = فاخته۲. آواز فاخته: ◻︎ آن قصر که بر چرخ همیزد پهلو / بر درگهِ او شهان نهادندی رو ـ دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای / بنشسته همیگفت که کوکو کوکو (خیام: ۱۰۲).
حقيبةدیکشنری عربی به فارسیکيسه , کيف , جوال , ساک , خورجين , چنته , باد کردن , متورم شدن , ربودن , کيف اسناد , کوله پشتي , توشه دان , کوله بار , پشت واره , کيف بند دار , کيف مدرسه , چمدان , جامه دان , کيسه چرمي
کیفلغتنامه دهخداکیف . (اِ) دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند. (ناظم الاطباء). آلتی چرمین که در آن کاغذ، نوشت افزار و اشیاء دیگر گذارند. بعضی حدس زده اند اصل کیف ، کِنْف عربی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). انواع دارد: کیف پول ، کیف دستی ، کیف بغلی ، کیف کاغذ وغیره . (از یاددا
کیفلغتنامه دهخداکیف . (اِخ ) شهرکی است خرد [ به خراسان ]. (حدود العالم ). شهر قدیمی است که در بین بادغیس و مروالرود بوده است . (از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان شود.
کیفلغتنامه دهخداکیف . [ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) چگونه . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح منطق ) عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض . (غیاث ) (آنندراج ). عرضی است که لذاته اقتضای قسمت و لاقسمت نکند، و تصوراو بر تصور غیرموقوف ن
حرکت در کیفلغتنامه دهخداحرکت در کیف . [ ح َ رَ ک َ دَ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از چهار نوع حرکت در اَعراض به اصطلاح فلسفه ٔ قدیم . در مقابل حرکت در اَین ، وضع، کم . رجوع به کیف شود.
حسن کیفلغتنامه دهخداحسن کیف . [ ح َ س َ ک َ ] (اِخ ) شهری است مابین شام و بغداد. عبداﷲ هاتفی در عزیمت صاحبقران از بغداد بجانب شام گفته : عراق عرب را چو آباد کرددیار حسن کیف را یاد کرد.(از آنندراج ).
حسن کیفلغتنامه دهخداحسن کیف . [ ح َ س َ ک َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش کلاردشت از شهرستان نوشهر 49هزارگزی جنوب باختری چالوس ، 21هزارگزی باختر مرزان آباد مرکز بخش کلاردشت . مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است : طول <span class="hl" di